سفارش تبلیغ
صبا ویژن


درباره جهادی -


درباره مهاجر
درباره جهادی -
مدیر وبلاگ : مهاجر[197]
نویسندگان وبلاگ :
مسئول مسافرت[71]
معاون فرهنگی[2]
معاون علمی[2]
معاون اداری-مالی[2]
وحید نصیری کیا[13]
احسان آقارضایی[-2]
سعید توکلی[2]
محمد علی بیگی[0]
میهمان[6]

آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
اطلاع رسانی
جهادی 87
جهادی 88
درباره جهادی
فعالیت‏ها در جهادی
خاطرات جهادی
فقر و محرومیت
مطالب طنز
فرکانس محرمانه
وقایع
شورای هماهنگی
مؤمن جهادی
خواهران جهادی
بسیج سازندگی
فرهنگی داخلی


.::رفیق قافله::.
شورای هماهنگی گروه های جهادی
تأملاتی در باب جهادی
بنیاد فرهنگی والی
مؤسسه جهادی
بسیج سازندگی
یاوران جهادگر
جواد الائمه
مهرباران
رضوان
رازدل
آفتاب طلایی(نیک شهر)

.::همرهان::.
آنتن [35]
کتاب های سید مرتضی [177]
فلسفه و حکمت [149]
باشگاه اندیشه [137]
صالحین شیعه [62]
ماهنامه حیات [146]
ماهنامه حضور [295]
ماهنامه راه [134]
سبکبالان [102]
مجاهد [390]
ساجد [133]
نائب [355]
[آرشیو(12)]

شماره دوم نشریه هجر.آبان 88.نسخهpdf آوای مهاجر


اشتراک فصلنامه مهاجر
 
لوگوی وبلاگ
درباره جهادی -

کلیه حقوق این وب‏گاه متعلق به گروه جهادی مهاجر است
Mohajer.basij@gmail.com
 RSS 

اشاره:
آقای قاسمیان از پیش‏کسوتان حرکت جهادی است که هنوز هم که هنوز است، تعطیلات عید را همراه با گروه‏های مختلف در جهادی می‏گذراند.
گفت و شنود زیر نوروز 87 در مسافرت جهادی رضوان صورت گرفته است. متاسفانه فرصت نشد که پس از مکتوب شدن جهت ویرایش و تکمیل، متن گزارش را در اختیار ایشان قرار دهیم. لذا اشتباهات احتمالی در متن به عهده نشریه هجر است.
در این گفت و شنود از هر چیزی درباره جهادی سخن رفته است، که بسیاری از آنها راه‏گشای مسائل اجرایی، مدیریتی، فرهنگی و معرفتی گروه‏های جهادی خواهد بود.











 

 

 به نظرتان مسافرت امسال چه‏طور بود؟
مسافرت با نشاط و خوبی بود. نشان می‌دهد که می‌شود نشاط داشت بدون گناه. برنامه‌پذیری بچه‌ها خوب بود. اصل جهادی هفته دوم است. معلوم می‌شود چقدر آدم‌ها برنامه‌پذیر هستند. اصل هفته دوم است. بدن‌ها خالی می‌کند. واقعاً جهادی هفته دوم سخت است. 

. مهم‏ترین مشکلی که مسافرت امسال داشت چه بود و چه پیشنهادی برای رفع آن دارید؟
مدیران کاری باید مدیریت کنند. مدیریت هم، از ابتدای مسافرت شروع می‌شود. به اعتقاد من، کسانی که پیش قراولی می‌آیند باید آدم‏های فنی باشند- به جهت عمرانی. فرق ملات آهک و خاک را با ملات سیمان بدانند. اگر این چیز‌ها را متوجه نشوند، نمی‌دانند بچه‌ها می‌خواهند چه کار کنند. کار را بفهمند. نقشه را بفهمند. این‌ها را متوجه بشوند. ببینند مصالح پای کار هست؟ در زمان انجام کار و برگزاری مسافرت مشکل بیشتر مسافرت‌ها این است که مسئولین هر گروه توجیه نیستند، مسئولین هر گروه باید توجیه شوند که اولاً و بالذات توجه‏شان به گروه باشد که گروه درست مدیریت شود، و بعد خودشان کار کنند. گروه مدیریت بشود یعنی اینکه شما می‌بینید یک نفر در این گروه در تمام روز دارد ملات بتن می‌زند؛ خوب این کار مشکلی است و شخص را از نفس می‌اندازد. یک نفر هم ماله می‏کشد و دارد صاف می‏کند؛ این یک ساعتش جالب است ولی زیاد که شد باید کارها تعویض شود. اگر این جابه‏جایی صورت نگیرد به یک عده فشار وارد می‏شود. این مسئولیت مدیر گروه کاری است.
از روز اول هم نباید فشارِ پیش‏رویِ پروژه که «کار عقب است» روی بچه‌ها آورد. یک گروه را تا ساعت 5 و 6 بعد‏ازظهر نگه داشت که مثلاً فردا می‌خواهیم آجرچینی کنیم. روز اول ممکن است بچه‌ها از روی مرام کار‌ کنند ولی بعد اذیت می‌شوند؛ اصلاً برای چنین کارهایی بدن‌ها آماده نیست؛ تا ساعت 5 و 6 کار می‌کنند از آن طرف فردا می‏خواهند بخوابند‏ و خسته هستند.

. مسافرت جهادی مملؤ از خاطرات تلخ و شیرین است. یکی از بهترین خاطراتی که از این چندسال شرکت در مسافرت جهادی برای‏تان مانده تعریف کنید.
سال اولی که جهادی رفتیم، سال زیبایی بود؛ چون با شهید فانی بودیم. ایشان سرگروه ما بود، من کلاس اول بودم و ایشان کلاس سوم. برای همین، جهادی برای ما از همان ابتدا با فرهنگ شهادت پیوند داشته است.
مسافرت جهادی دومی که رفتیم، مسافرت سختی بود؛ مسافرت خرمشهر. من عکسی دارم که نقشه خرمشهر را دستم گرفتم، قسمت‌هایی که 100% تخریب شده با رنگ مشکی مشخص شده؛ شما نقشه را که از دور می‏بینید، گمان می‏کنید من یک کاغذ مشکی دستم گرفتم. به این شدت تخریب شده بود. غذا به ما نمی‌رسید. شرایط سختی بود. یک گروه 6-5 نفره دانشجویی آمده بودند و روبه‏روی ما داشتند یک کار نقشه‌برداری می‌کردند. نمی‌دانم چرا آنها را خیلی تحویل می‏گرفتند؛ صبح‏ها به‏‏شان هلیم می‏دادند، به ما چای و پنیر هم نمی‏دادند. یادم است یک بار که خیلی گرسنه شده بودیم؛ از نخلی که نزدیک ما بود بالا رفتم، فکر کردم خرما دارد-از نخل بالا رفتن کار مشکلی است. وقتی رسیدم بالا، دیدم پرنده‌ها خرما را خوردند و چیزی نمانده. در همان مسافرت بچه‌ها خیلی مریض می‏شدند. رول‌های کالباس می‏دادند که مثل پنیر شده بود، له می‌شد. یک طرفش را کرم خورده بود، آن را جدا می‏کردیم و الباقی را می‏خوردیم. یک مسافرت طاقت‏فرسایی بود. واقعاً جهاد بود. ولی آخرش با هواپیما برگشتیم. تلافی‏اش درآمد. خیلی حال داد[لبخند]. اولین بار بود که هواپیما سوار شدم.

. تا چه زمانی مسافرت جهادی می‏روید؟
اگر خدا بخواهد و قبول بکنند، تا آخر عمر. جهادی برای من چنین جایگاهی دارد که یکی از شرایط ضمن عقد من بود. من در همان دو سه جمله اول که با همسرم شرط کردم، گفتم من در زندگی‏ سه افتخار بیشتر وجود ندارد: خانواده شهیدم، اهل قرآنم و مسافرت جهادی می روم. و به جز اینها هم افتخار دیگری در زندگی‏ام ندارم.
مسافرت جهادی برای من مثل یک ارتزاق است. اگر خدا قبول کند و نیت‏مان هم همین باشد. یک بار که آدم می‏آید جهادی و بر‌می‌گردد، در روح آدمی تحول ایجاد می‌شود. 
برکت دعای خیر هم خیلی اثر دارد- مهم نیست ما چه کاری می‌کنیم؛ همین قدرکه لبخندی بر لب کسی می‏نشیند. کسی از امام حسن(ع) -که ظاهراً کم سن و سال بودند- سوالی می‏کنند که فاصله زمین و آسمان چقدر است؟ امام(ع) می‏فرمایند «‌مد البصر و دعوة المظلوم». اگر منظورت به لحاظ فیزیکی است «‌مد البصر»، تا آنجایی که چشم کار می‏کند. اگر منظورت به لحاظ معنوی است «‌دعوة المظلوم» یعنی دعای مظلوم(1). ما که دعا می‏کنیم، در کنار دعای‏مان حواس‏مان به آشنا و فامیل هم هست. ولی کسی‏که جزخدا، هیچ کسی را ندارد اثر دیگری دارد -چه به لحاظ نفرین و چه دعا.
ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه‏.* ظلم به کسی که هیچ یاوری جز خدا ندارد. ظلم همیشه بد است، لیکن ظلم به این شخص خیلی بد است. دعای علیه او که این‌طور کار می‏کند قطعاً دعای له او هم همان‏گونه کار می‌کند. ما خیلی چیزها را نمی‌دانیم. خیلی از توفیقات و برکات را ما نمی‌توانیم حساب کنیم. به هر جهت ما نمی‌دانیم «یرزق من حیث لا یحتسب»(2) ما، از کجای عالم داده می‌شود. «لایحتسب» است؛ اگر بتوانیم حساب کنیم که دیگر «لایحتسب» نیست، می‌شود «یحتسب». ممکن است دستی بر سر یتیمی کشیده‏ایم، مجموعه کار‌هایی که کرده‏ایم، زمینه‌اش را فراهم کردیم و ... . هرکسی در جهادی کاری می‏کند، بعضی‌ها ظرف می‌شویند و ... ؛ این‏ها اخلاص است، این‏ها برکات دارد و برکاتش قابل لمس است. یک طوری آدم باید لمس کند که پیشرفتی حاصل می‌شود، مثل نماز که گفته‌اند «تنهی عن الفحشاء و المنکر»(3)، که اگر این‏گونه بود قبول است و اگر نبود نه! یعنی وعده سر خرمن نیست. تمامی این‏ها برکاتش نقدِ نقد است.کما اینکه بهشت نقد است. کسی نباید بگوید «حالا یک کاری کردیم، نتایجش را هم که نمی‏دانیم» یا «حالا می‌رویم آن دنیا یک چیزی می‏شود». این می‌شود کار نسیه. ما اصلاً نسیه کار نمی‏کنیم. بلد نیستیم. همین هم هست که در قرآن بهشتی‏ها می‏گویند: «کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ » (4) هر رزقی به بهشتی‏ها می‏دهند، می‏گویند که مشابه‏اش‏ قبلاً به ما داده شده. یعنی قرار نیست ما در بهشت رزق جدیدی بگیریم. لذا باید احساس بشود و می‏شود که آدم از جهادی با یک دست پُری برود.
یدالله هم با جماعت است(5). باید این هویت جمعی حفظ شود. اگر این هویت جمعی حفظ نشود دستور قرآن که گفته است «و اعتصموا بحبل الله جمیعاً»(6) را انجام ندادیم. چون آیه را اشتباه ترجمه می‏کنند. آیه را این‏گونه ترجمه می‏کنند که «همگی به ریسمان الهی چنگ بزنید». این معنای آیه نیست. اگر ما همگی به ریسمان الهی چنگ بزنیم به قرآن عمل نکرده‌ایم، این می‌شود «یعتصم کل شخص بحبل الله». جمیعاً اینجا حال است. یعنی شما یک «چنگ زدن جمعی» انجام بدهید. ما باید یک جمعی باشیم و آن موقع به ریسمان الهی چنگ بزنیم. حالا اگر در این جمع هر کسی بخواهد حرف خودش را بزند دیگر این جمع نیست. هر کسی می‌تواند آنچه به ذهنش می‌رسد پیشنهاد بدهد، انتقاد کند، ولی تا سقف اینکه مسئولین نظری بدهند. لذا بیدار باش جمعی است، کار جمعی است، ورزش جمعی است. این می‌شود جمع و دست خدا همراه ما قرار می‌گیرد.

. کار جهادی برای شما باز‌نشستگی هم دارد؟
نه! ممکن است آرام آرام آدم -به جهت سن- توان عملگی نداشته باشد. کما اینکه هنوز هم کار می‏کنم و کم هم کار نمی‏کنم. ولی توان بدنی به مرور زمان از بین می رود، ان شاء الله که از بین نرود و قو علی خدمتک جوارحی. برایم این مهم است که جهادی بیایم و یک کاری بکنم. انتقال فرهنگ جهادی را می‏توانیم انجام دهیم. به هر حال با بیست و چند سال سابقه جهادی ریش‏سفید و صاحب‏تجربه کار جهادی هستیم. به نظرم انتقال تجربه می‌توانم بدهم و در کار فرهنگی مقداری وارد شوم. اگر بپذیرند و قبول کنند تا آخر در جهادی می‌مانیم. جهادی برای من آن قدر اهمیت داشته که شرط ضمن عقدم باشد.

. نظرتان درباره فعالیت و شیوه کار گروه‏های جهادی چیست؟
یک موقعی یک گروهی هست که «گروه جهادی» نیست. فرض کنید بچه‌هایی هستند که هر سال یک بار دور هم جمع می‌شوند، می‌روند جهادی. شما بیایید پیشرو باشید؛ چون حرکت‌های جهادی آرام آرام کهنه می‏شود و احتیاج به زمینه‌های جدید وجود دارد برای احیای حرکت‏ها. شما به عنوان یک گروه جهادی که تشکیل شده برای «جهاد»، یک فکری کنید که در یک منطقه برای دو سال یک حضور مستمر داشته باشید، دو سال کامل. چه‌طور؟ شما دو عید پشت سر هم می‌توانید بروید و بین این دو عید یک برنامه‌های هماهنگ داشته باشید نه دیگر از نوع عملگی؛ کارهای آموزشی، فرهنگی، حمایت روحانی منطقه. شاید روحانی منطقه یک روحانی مستقری باشد که محتاج باشد با بسته‌های فرهنگی ساپورت شود. ارتباط خودتان را با منطقه به این صورت حفظ کنید که بعد از دو سال منطقه احیا شود. در آیه آخر سوره فتح آمده «کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغیظَ بِهِمُ الْکُفَّار»(7) اینها این‏طور هست که جوانه‏ها رشد می‏کنند تا روی ساقه‌اش می‌ایستد. این که 15 روز در منطقه حضور پیدا کنید و به شدت کار کنید بعد یک دفعه منطقه را خالی کنید آن «فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ» را ندارد، این‏که از ویژگی‏ها و صفات یاران پیامبر است. این ویژگی اقتضای این را دارد که شما برنامه خیلی مرتبی تهیه کنید. اکیپ‌های 5 و 6 نفره را برای طول سال هماهنگ کنید تا یک هدف مشخصی را چه به جهت فرهنگ‏ اسلامی و یا عملی و آموزشی و ... در منطقه دنبال کنند. با مسئولین منطقه مذاکره کنید. و این نیازمند کسی است که پیگیر کارها باشد. برنامه‏ریزی کند.
گروه اول در هفته مشخصی می‌رود در منطقه، کار را از جای الف می‌برد به جای ب. بعد گروه دوم می‌آید و از نقطه ب می رساند به نقطه ج و بعد گروه سوم. به همین ترتیب کار پیش می‏رود. برای بچه‌ها هم شاید جذاب باشد. شما وسط درس‏تان یک هفته خالی کنید. یک هفته خالی می‏کنید. دانشگاه هم یک هفته نمی‌روم. بالاخره آدم باید هزینه بکند، بدون هزینه که نمی‌شود. یک هفته دانشگاه نمی‌روم؛ کار را از نقطه الف می‌رسانم به نقطه ب. همین‏طور می‌بینید شما را در منطقه به عنوان گروه جهادی می شناسند؛ این گروه جهادی یک اهدافی را در منطقه پیش می‏برد. اگر همین طور ارتباط داشته باشید حتی ارتباط‏های خیلی قوی پیدا می‌کنید و می‌توانید امکانات خوبی بگیرید. می‏شود جلب بودجه کرد. شما یک منطقه تعیین می‌کنید و شروع می‌کنید یک سری اهداف را پیش بردن. تا وقتی‏ که روی پای خودشان بایستند. شما چقدر و تا چه مدت می‏خواهید و می‏توانید به منطقه امکانات بدهید؟ کار باید دست خودشان باشد که برکاتش هم بیشتر از کار‌های مقطعی است.  
شما می‌توانید با خودتان گروه پزشکی بیاورید، گروه دندان‌پزشکی. شما می‌بینید یک مجموعه نیروی انسانی دارید که حاضر است در اوقات دیگر وقت بگذارد. عید یک وقت حساس است که آدم‌ها بخواهند وقت بگذارند. شما می‌توانید فراوان از آدم‌هایی که کار فرهنگی می‌کنند، پزشک، روحانی و ... برنامه‌ریزی کنید. این می‌شود گروه جهادی. وقتی یک سال، دو سال این‏گونه در یک منطقه سرمایه‌گذاری کنید، آن وقت این عملگی‌ها رنگ دیگری می‏گیرد. آن موقع عملگی بچه‌های دانشجو موقع عید یک معنای دیگری پیدا می‏کند. آن معنای مورد توقع را می‏توان از آن استحصال کرد. یعنی می توان ادعا کرد این عملگی‏ها برای جهاد با نفس است. اصلاً عملگی می‏کند برای جهاد با نفس، برای خودمان. کسی که ظرف یک سال 2-3 دوره آمده منطقه.
علاوه بر این به جهت فرهنگی ما و گروه‏مان را می‌شناسند. در ابتدا برای اهالی منطقه جای سوال است، اینکه یک عده دانشجو می‌آیند عملگی یعنی چه؟! همواره با یک سری سوال روبرو هستند. این سوالات برای خودمان حل شده‏است، ولی برای بقیه این‏طور نیست. طبیعتاً بعد از حضور مداوم، ما را به عنوان یک خانواده خواهند پذیرفت.
اگر دو سال در منطقه این طور کار کنیم، انصافاً یک جا را احیا می‏کنیم و با تجربه جدیدی روبرو هستیم. باید فکر نو بکنید، فکر فردا را بکنید نه امروز را، امروز که گذشت و تمام شد. مطمئن باشید حرکت‌های عملگی این چنینی در نقطه‌ای به بن‏بست می‏رسد، از بین می‏رود و غیرقابل توجیه می‌نماید. شما فکر آنجا را بکنید که این حرکت‌ها ماندگار بماند. بیایید در پیشانی حرکت جهادی و با شیوه‏های نو کار را جلو ببرید. با خدا معامله کنید. حتی آدم ممکن است وقت بگذارد؛ وقت زیادی هم بگذارد. چون یک وقتی می‌گویند «حاضری 15 روز وقت بگذاری؟ با این طرف و آن طرفش یک ماه؟» می‌گوید آره! ولی حاضری کلاً کارت را بکنی این؟! می‌گوید نه! ما توقع نداریم همه کارشان را بکنند این. ولی یک عده‌ای باید پیدا شوند و خدا این عده را خودش می‌سازد. شما نه نگران پولش باشید و نه چیز دیگرش. این‏ها بیفتند در پیشانی کار و یک جا را احیا کنند و بعد حرکت‏های دیگر از آن الگو می‏گیرند.
ما وقتی می‏خواهیم در دانشگاه حرکت‌های جهادی را توجیه کنیم از همان ابتدا با انبوهی از سؤالات مختلف روبرو می‏شویم. برای پاسخ یک دسته باید بیایند در منطقه و با آن مواجه شوند. ولی برخی از آنها سوالات به حقی هستند. آن موقع شما با این فرهنگی که به وجود آورده‌اید می‌توانید یک گزارش درست تهیه کنید. نشان دهید این نقطه‏ی صفری که ما شروع کردیم، دو سال کار کردیم و الآن اینجاییم.
شما می‌توانید در بحث‌های مربوط به روستا‌ها و مشکلات‏شان تئوری بدهید. ما الآن در این زمینه مشکل داریم. باید تئوری بدهیم. ما چقدر روستا رفتیم 5 خانوار، 10 خانوار. با هزینه زیاد برق می‏کشند، آب می‌کشند و دیگر امکانات. در بحث تجمیع روستا‌ها ما می‏توانیم تئوری بدهیم، با دست پر. کار فرهنگی‏اش را کرده‏ایم، علمی‏، آموزشی، پژوهشی، عملگی و ... . آن وقت در مملکتی داریم این را ارائه می‌دهیم و برای کار‌های روستایی تئوری‏پردازی می‏کنیم. اگر واقعاً به اینجا برسیم-که چند نفر آدم پای‏کار می‏خواهد- ما در پیشانی کار جهادی هستیم. ولی اگر کار جهادی بخواهد به همین سبک پیش برود از نیمه عمر خودش گذشته است. باید رویش جدیدی در آن رخ دهد و متحول کنیم و همیشه در کار جهادی یک انقلاب مداوم انجام دهیم.

. به عنوان حرف آخر اگر صحبتی دارید بفرمائید.
براساس تقوا پیش بروید و جهاد را در زندگی خود پیاده کنید، چه جهاد علمی، چه جهاد فرهنگی و چه جهادی دیگر.

پی‏نوشت:
1. ... بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ دَعْوَةُ الْمَظْلُومِ وَ مَدُّ الْبَصَر- الإحتجاج على أهل اللجاج/جلد1 ص268.
2. وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدْرا-سوره مبارکه طلاق/آیه 3.
3. اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ-سوره مبارکه عنکبوت/آیه45.
4. وَ بَشِّرِ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فیها خالِدُون-سوره مبارکه بقره/آیه 25.‏
5. قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله: ستکون بعدى هنات، فمن رأیتموه فارق الجماعة أو یرید أن یفرّق أمر أمّة محمّد کائنا من کان فاقتلوه فإنّ ید اللّه مع الجماعة، و إنّ الشّیطان مع من فارق الجماعة یرکض.-پیام پیامبر/ص224.
6. وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُون‏-سوره مبارکه آل عمران/آیه 103.
7. (در وصف پیامبر(ص) و یارانش)... همانند زراعتى که جوانه‏هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پاى خود ایستاده است و بقدرى نموّ و رشد کرده که زارعان را به شگفتى وامى‏دارد؛ این براى آن است که کافران را به خشم آورد.
*

 
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا حَضَرَتْ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع الْوَفَاةُ ضَمَّنِی إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ یَا بُنَیَّ أُوصِیکَ بِمَا أَوْصَانِی بِهِ أَبِی ع حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ وَ بِمَا ذَکَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ فَقَالَ یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه‏.امالی/ص182
 



نویسنده : مهاجر » ساعت 11:0 صبح روز دوشنبه 88 آذر 2


اشاره:
بالاخره این ویژنامه هم تمام شد. از قبلی خیلی بهتر است. دیگران باید نظر بدهند. خودم که می گویم از قبلی خیلی بهتر است. سرمقاله اش را در زیر آوردم. بقیه مطالبش را هم شاید هر چند وقت یک بار بگذارم این جا.
روجلد ویژنامه 

پرسش‏هایی که باید نو شوند
نگاهی دوباره به چند مشکل حرکت‏های جهادی

 1. ارزش هر چیزی در نزد آدمی به اندازه معرفتی است که به آن دارد. چه بسا انسان وسیله‏ را دارا باشد و یا اقدام به امری کند، لیکن به واسطه عدم شناخت از آن نتواند بهره‏‏ای در حد آن ببرد. جهادی نیز از این قاعده جدا نیست.
اگر آن را فقط برای پر کردن اوقات فراغت بخواهیم یک بهره‏ای دارد، و اگر جهاد در راه خدا بهره‏ای دیگر. و این کجا و آن کجا!
شناخت و معرفت به حرکت جهادی باید یکی از اولویت‏های جهادگران باشد. این معرفت باید نتیجه و اثری در عمل داشته‏باشد، اگر تزئینی و نمایشی نباشد.

2. چرا جهادی؟
این سوالی است که گروه‏های جهادی از ابتدا خود را با آن مواجه دیده‏اند. گویی این سوال همراه با مسافرت‏های جهادی متولد شده است. جهادگران هم سعی کرده‏اند برای رهایی از این پرسش چندوقت یک‏بار پاسخی برای آن دست‏وپا کنند. شاید هرگروهی بنا به پاسخی که به آن می‏دهد روش و رویکردی متفاوت در برابر جهادی پیدا می‏کند.
به نظر می‏رسد این سوال اشتباهی مطرح شده است. و جهادی‏ها خودشان در دام آن افتاده‏اند. به جای چرایی جهادی باید از چیستی آن پرسش کرد. پاسخ به این سوال چرایی آن را رفع خواهد کرد. جهادی‏روندگان اغلب در پاسخ چیستی و تعریف آن، اذعان کرده‏اند که جهادی را نمی‏توان فهمید الا به حضور در آن. این سخن تا حدودی به جا و منطقی‏است. لیکن همه پاسخ نیست. پاسخ به این چیستی دشوارتر از آن چرایی است. به همین سبب بوده‏است که جهادی‏روندگان را به سمت پرسش دیگر کشانده است. منظور از پاسخ دادن به
»جهادی چیست؟« این نیست که برویم و در این‏باره قلم‏فرسایی کنیم.
منظور این است که با ساخت فیلم‏های مستند محتوایی، نمایشگاه عکس، نوشتن داستان و رمان و ... این چیستی را به دیگران نشان دهیم. البته همچنین باید گفت که این پاسخ کامل نمی‏شود، مگر با حضور در جهادی.البته با هر فیلم و عکس و مکتوبی هم نمی‏شود چنین کرد. آنچه که تولید می‏شود باید بتواند آنچه را در جهادی اصل است منتقل کند. و این نیاز به افرادی دارد که خودشان درک صحیحی از جهادی دارند.

3. چرا جهادی‏ها آن‏چنان که باید نمی‏نویسند. نه به لحاظ کیفی که به لحاظ کمی. نه داستان و خاطره و ... بلکه تجربیات و آزمون و خطاهایشان را. چقدر راه و روش نو در جهادی آزموده شده که واسطه عدم مکتوب شدن انتقال نیافته و جز نامی از آن باقی نمانده است. جهادی‏تخصصی، جهادی‏ستادی، جهادی‏علمی، جهادی‏مستمر و ... در این چند سالی که جهادی در دانشگاه‏ها پا گرفته‏است آزموده شده است که گاه اعضای جدید آن از چگونگی آنها بی‏خبرند. هزینه‏ای که از جیب بیت‏المال بابت این آزمون و خطاها رفته‏است به کنار، چه مقدار نفر-ساعت بابت هر کدام از این طرح‏ها به جلسه و مشورت و کارفکری گذرانده شده است. فرض کنید هر مسافرتی مشکلات، طرح‏های نو، کارهایی که به ذهن معاونین رسیده ولی نتوانسته‏اند آن را عملی کنند و مواردی از این قبیل را در 4 صفحه مکتوب می‏کرد. ظرف 2-3 سال چند هزار صفحه از تجربیات مختلف در اختیار برگزارکنندگان گروه جهادی بود. گروه‏های دیگر به کنار، مسولین جدید گروه‏ها آنچه گروه خودشان از آنچه به واسطه چند دوره برگزاری مسافرت به‏دست آمده بی‏بهره نمی‏ماند.
این‏ها را با گزارش‏کارهای رنگ و لعاب داری که گروه‏های جهادی برای ادارات و خیرین می‏نویسند یکسان نپندارید. این جدای از آن‏هاست. ‏
پس؛ از گروه‏های جهادی انتظار می‏رود پس از برگزاری هر مسافرت جهادی تجربیات به‏دست آمده خود را برای بهبود وضعیت گروه خود و دیگر گروه‏ها مکتوب، و در دست‏رس دیگران نیز قرار دهند.      



نویسنده : وحید نصیری کیا » ساعت 1:33 عصر روز پنج شنبه 88 مهر 30


اول. نمی دانم چرا جهادی‏ها کمتر میل به نوشتن دارند. قاعدتاً وقتی چنین امری عظیم با چنین گستردگی حداقل در چند سال اخیر-به گواهی گزارشات بسیج سازندگی-در حال وقوع است باید در فضای مجازی یا غیر آن در حد معمول و معقول با نوشته‏هایی برخورد کنیم. ضربه‏اش را هم جهادی‏ها خورده اند هم جهادی. وقتی گزراش‏گری مثل اعتکاف یا یک اردوی تابستانی با جهادی برخورد می کند و یک متن کاریکاتوری از جهادی می نویسد. عکس جهادی.تزئینی است!
چرا جهادی رفته‏ها کمتر نمی نویسند و وقتی هم از آنها درخواست می شود در این باره چیزی بنویسند چندان رغبتی ندارد؟! به ذهن پاسخ‏هایی متبادر می شود:
1. جهادی چیزی برای نوشتن ندارد و یا آنچه از جهادی برای ما می ماند نوشتنی نیست.
 2. جهادی ها بیشتر «اهل دل»‏اند تا اهل قلم. چیزی نمی نویسند از این رو که خوش ندارند آنچه از جهادی دریافت کرده‏اند هویدا و همگانی شود.
 3. جهادی را اغلب دانشجویان مهندسی برپامی‏کنند و بیشتر هم در آن شرکت می کنند. دید و نگاه دانشجویان مهندسی پراتیگ است و اهل فلسفه‏بافی و تفلسف نیستند. یک کلام؛ اهل عمل و عملگی است. دوست دارد چیزی که می سازد با دستش لمس کند، شاید خیلی در این فضاها سیر نمی کند.
شاید همه اینها باشد و شاید هم نباشد. بررسی اینکه چرا انعکاس جهادی از سوی جهادگران به مقدار معقول نیست فرصتی دیگر می‏طلبد. لیکن راه حلی سهل‏الوصولی که ذهن می رسد اینکه اهل قلم و فرهنگ را و آنانی که قلمشان به نوعی دچار «هرزگی» است به جهادی ترغیب کنیم تا بالاخره منحصرا و مختصرا در متن‏هایشان اشاراتی درباره جهادی بیابیم. این اولین و ساده ترین راه حل است.

دیم. دوستی داریم که با دوستان دانشکده فنی تهران جهادی رفته است-که با هم نیم‏چه رفاقتی دارند- و اهل فکر و اندیشه و نوشتن هم هست. چیزی نوشته است درباره جهادی. «درس‏نامه جهادی»؛ به قول خودش «معمولا به چیزی می‌گویند درس‌نامه که از رویش درس می‌دهند، اما این درس‌نامه، متن درس گرفتن است، متن، تاملی‌ست درباره‌ی اردوی جهادی». فعلاً بروید در وب‏گاهش بخوانید. شاید چند وقتی دیگر اینجا هم بگذارمش.
+در س نامه جهادی/قسمت اول/به کجا/محمد علی بیگی  
از آنجا که دانشجوی همین دانشگاه خودمان است و بنده هم نیم‏چه رفاقتی با او دارم از او دعوت کردم که در اینجا هم بنویسد و یا حداقل نوشته‏هایش را اینجا هم بگذارد. هنوز که پاسخی نداده است.
یک مطلب دیگر هم این روزها منتشر کرده است درباره آنچه ما به آن می گوئیم فرهنگی خارجی.
+دکترین "آخی بی‌چاره" برای انتقال جهادی فرهنگ/به کجا/محمد علی بیگی

سیم. اوایل تابستان بود پورقربان زنگ زد و گفت که قرار است نشریه از طرف شورای هماهنگی دربیاورند. و خلاصه اینکه شما پیگیر کارش باش. ما هم قبول کردیم. تا الآن هم بطور فیزیکی کاری انجام نشده است. حالا اگر کسی مطلبی، ایده ای و یا کمکی می تواند بکند دریغ نکند. بالاخره نشریه از جهادی و برای جهادی است. نه از طرف سازمانی است نه از طرف کسی. آخر کلام بسم الله.

چهارم. قدیم‏تر ها که حقیر مسئول مسافرت بود سعی می کرد دیگران را به انتقاد نسبت به مسافرت جهادی برانگیزد. در جلسه پایانی مسافرت نظرات خوبی گفته شد. چه خوب است دوستان هم-چه امسالی ها و چه آنهایی که در جهادی شرکت کرده‏اند و یا حتی نکرده‏اند-چنین کنند و نظراتشان را برای گروه بفرستند، شاید که مؤثر باشد. سال گذشته هم بنده سه قسمتی درباره فعالیت‏ها نوشتم. اینکه (1)چه کردیم و (2)اگر چگونه بود بهتر بود و (3)چه کنیم. برای خودش آسیب‏شناسی بود به نوعی. بد نیست-و چه بسا بسیار پسندیده است- که مسئول مسافرت و معاونینش چنین کنند. هم تابستان است و هم خیلی از واقعه نگذشته است. فرصت را از دست ندهید. بنده هم مطلبی آماده کرده ام که به زودی می گذارم. ان شاء الله.



نویسنده : وحید نصیری کیا » ساعت 10:57 عصر روز چهارشنبه 88 شهریور 4


تاملی پیرامون دولت جهادی
اشاره:
اکنون که در دهه چهارم انقلاب اسلامی قرار داریم باید جداً و عمیقاً در راهی که تا به حال آمده‌‌‌‌‌‌‌‌ایم تأمل کنیم و با بررسی ریشه‏های شکل‏گیری نهضت و بررسی گفتمان اصیل انقلاب و بنیان‏گذار آن برای آینده‌ی راه‏مان برنامه‏ریزی کنیم. این نوشتار سعی دارد چشم‏اندازی از مسیر پیشِ‏روی انقلاب اسلامی ایران ارائه دهد. البته، چه بهتر بود این متن چهار سال پیش از این نگاشته می‏شد.
لازم به ذکر است این نوشتار به هیچ حزب و جناح سیاسی دخلی ندارد.

 

اکنون که در دهه چهارم انقلاب اسلامی قرار داریم باید جداً و عمیقاً در راهی که تا به حال آمده‌‌‌‌‌‌‌‌ایم تأمل کنیم و با بررسی ریشه های شکل‌گیری نهضت و بررسی گفتمان اصیل انقلاب و بنیان گذار آن برای آینده‌ی راهمان برنامه ریزی کنیم. شاید بسیاری از بزرگان نهضت اکنون این نکته را قبول داشته باشند که در بسیاری از موارد اهداف انقلاب دچار استحاله شده و حرفی که الان می‌زنیم متفاوت با گفتمان امام است. چند سال پیش سکاندار کشتی انقلاب اسلامی در اواخر دهه‌ی سوم انقلاب از نداشتن دولت اسلامی در کشور سخن گفتند. این نکته برای خیلی‌ها قابل انتظار بود و البته خیلی‌ها هم برای توجیه عملکردشان در مصادیق این سخنان تشکیک کردند. اما آنچه که ایشان فرمودند کاملاً روشن و قابل استدلال است. البته عمق نگاه ایشان به اهداف نهضت و ترسیم مراحل بعدی که باید بپیماید جای تأمل جدی دارد. چنانکه در تشریح راهی که آمده‌ایم و مسیری که باید برویم، فرمودند: «ما یک انقلاب اسلامى داشتیم، بعد نظام اسلامى تشکیل دادیم، مرحله‏ى بعد تشکیل دولت اسلامى است، مرحله‏ى بعد تشکیل کشور اسلامى است، مرحله‏ى بعد تشکیل تمدن بین‏الملل اسلامى است. ما امروز در مرحله‏ى دولت اسلامى و کشور اسلامى قرار داریم؛ باید دولت اسلامى را ایجاد کنیم.»(1)  در این سه مرحله‌ی پیشِ رو هرکدام جای بحث بسیار است که در این سیاهه نمی‌گنجد، اما آنچه که در اینجا می‌خواهیم بدان بپردازیم راه رسیدن به دولت اسلامی است.

اولین گام در برپایی دولت اسلامی احیای گفتمان اصیل اسلامی و انقلابی است که البته اگر با انصاف به گفتمان امام رجوع کنیم، از این جهت در آن کاستی نمی‌بینیم(2). با تبیین دیدگاه‌های اصیل حکومتی اسلام برای ملت‌ها به‌ویژه مستضعفین نوبت به ایجاد ساختار اجرایی جهت عملی کردن شعارهای اسلامی است. اما چون طی سال‌های پس از جنگ‌(3).  دولت‌ها متأسفانه به راهی رفتند که پس از سال‌ها رهبری بفرمایند هنوز دولت اسلامی نداریم. این‌که در طول سال‌های متمادی نتوانستیم به دولت اسلامی برسیم نشان‌دهنده‌ی پیاده نشدن اهداف انقلاب و اشکالات اساسی در ساختار‌های حکومتیِ ماست. اکنون تنها راه بازگشت به جاده‌ی اصلی انقلاب و احیای ارزش‌ها و فضیلت‌هایی که مسخ یا فراموش شده، وارد شدن به صحنه‌ی اداره‌ی کشور با تفکر جهادی است. یعنی در این برهه انقلاب ما دولت جهادی می خواهد. باید کسانی اداره‌ی کشور را به‌دست بگیرند که تنها با تکیه بر خدا و اقتدا به ولایت، با همه‌ی توانشان به این انقلاب و مردم خدمت کنند. دولت جهادی عملاً در طول دولت اسلامی است و تفکیک بین ماهیت این دو ممکن نیست. در واقع در صورت موفقیت دولت جهادی در اجرای برنامه‌هایش، او همان دولت اسلامی است.

دولت جهادی هیچ‌گاه در برابر دشمن منفعل نیست و در همه حال برای از پا درآوردن دشمنان اسلام و انقلاب برنامه‌ریزی می‌کند. باید بدانیم که مبارزه‌ی ما با دشمنانمان تمام نشده و « تا شرک و کفر هست مبارزه هست، و تا مبارزه هست ما هستیم»(4). هرگز نباید گمان کنیم که آمریکا و اسرائیل دست از سرمان بر‌می‌دارند. هر گامی که ما از مواضع اصولی خود عقب بنشینیم دشمن چندین گام جلو می‌آید و برای نابودیمان مصمم‌تر می‌گردد. باید بپذیریم که   « چه بخواهیم و چه نخواهیم صهیونیست‌ها و آمریکا در تعقیب‌مان خواهند بود تا هویت دینی و شرافت مکتبی‌مان را لکه‌دار نمایند»(5).

دولت جهادی نه تنها برای ایران و ملت مسلمانش، که برای همه‌ی بشریت برنامه دارد و افق نگاه او تسلط حکومت اسلام بر جهان است و در این راه « با تمام وجود برای احیای هویت اسلامی مسلمانان در سراسر جهان سرمایه‌گذاری می‌کند و دلیلی هم ندارد که مسلمانان جهان را به پیروی از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نکند و جلوی جاه‌طلبی و فزون‌خواهی صاحبان قدرت و پول و فریب را نگیرد»(6)

امروز وضعیت جهان با قبل از طلوع خورشید انقلاب اسلامی متفاوت است و موج بیداری، ملت‌های مسلمان و آزاده را از حصار غفلت بیرون کشیده. « امروز جهان تشنه‌ی فرهنگ ناب محمدی است»(7) و « ما تصمیم داریم پرچم لااله‌الاالله را برقلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز درآوریم»(8).
اما نکته آخر اینکه در راه خدمت به مردم و مبارزه با دشمن (با تفکر جهادی)  بزرگترین آفت دل‌بستگی به دنیاست، چرا که « بحث مبارزه و سرمایه، بحث قیام و راحت طلبی، بحث دنیاخواهی و آخرت جویی دو مقوله است که هرگز با هم جمع نمی شوند. و تنها آن‌هایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند. ما باید تمام تلاشمان را بنمائیم تا به هر صورتی که ممکن است خط اصولی دفاع از مستضعفین را حفظ کنیم»(9)

 

پی‏نوشت:

1. از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار مسئولان نظام، 83/8/6.
2. ‌البته این گفتمان توسط دولت‌مردان ما در طول سال‏های پس از جنگ و بخصوص دهه‏ی هشتاد (68 تا80) دنبال نمی‌شد و حتی در بسیاری مواقع خلاف آن بر فضای فکریِ حاکمان ما تسلط داشت و از طرح بسیاری دیدگاه‏های امام به دلیل تضاد با سیاست‌هایشان خودداری می‌کردند.
3. از این جهت در نوشتار به دوران جنگ و قبل از آن تا پیروزی انقلاب اسلامی نمی‏پردازیم که در این دوران هنوز نظام جمهوری اسلامی فرصت چندانی برای تثبیت ساختار حکومتی خود نیافته بود.
4، 5، 6، 7، 8 و9. پیام تاریخی حضرت امام خمینی(ره) به مناسبت قبول قطعنامه.



نویسنده : مسئول مسافرت » ساعت 1:11 صبح روز شنبه 88 اردیبهشت 19


اشاره:

در این نوشتار قرار است به پدیده‏ای به نام «حرکت جهادی» که چند سالی است بین دانشجویان هم معمول شده است؛ بپردازیم. در اینجا قصد نداریم شما را برای شرکت کردن در این سفرها مجاب کنیم و یا حتی با دلایل منطقی لزوم و ایجاب آن را به شما اثبات کنیم. بنابراین اگر پس از مطالعه آن هنوز به لزوم آن پی نبردید اصلاً مهم نیست.


1. دانشجو جماعت از آنجایی که دانش‏جوست  برای انجام هر کاری استدلال عقلی-منطقی طلب می‏کند و محال ممکن است پیش از آن که برای انجام کاری -حالا هر کاری- قانع بشود دست به آن بزند. ولی این همه آن نیست. و باز هم از آنجایی که در این مرز و بوم قریب به اتفاق دانشجو جماعت، جوان است و یکی از ویژگی‏های جوان-حالا هر جا که باشد- تحرک و شور است، برای کارهایی که کمی هیجان داشته باشد و حلقه‏ای از رفقای صمیمی در آن جمع باشند خیلی هم دنبال دلیل و استدلال نمی‏گردد-و از قدیم هم گفته اند که پای استدلالیان چوبین بود.

2. علمای «جهادی»(1) بر دو شعبه‏اند -و البته واضح است که اختلاف آراء همه جا مذموم نیست- برخی برآنانند که جهادی تعریف‏پذیر نباشد و هر کس طالب باشد کوله سفر بر دوش کشد و سختی راه بر تن پذیرد تا بداند که جهادی چیست. و به قول شیخنا یحیی «حالِ ذوق جز به ذوق نتوان دانستن»(2). و شعبه‏ای دیگر کوشش بسیار در تعریف جامع و مانع برای جهادی نموده‏اند-سعیکمٌ مشکور. در این تعاریف نیز کثرتی بسیار باشد. البته اگر خوب در این دو شعبه -که خود فِرَقِ گوناگون دارند- اندیشه کنی درمی‏یابی که نظر شعبه اول هم تعریفی است از جهادی-آنچه به تعریف ناید. و ما را نیز موافقتی است  با شعبه اول.

3.از آن زمان که دکارت در میراث فکری یونانی-مسیحی شک کرد و پس از آن‏که اگوست کنت(3) فلسفه تحصلی را بنیان نهاد و آراء او مقبولیتی عام یافت و طریقت شاخت حسی و تجربی بر شناخت عقلی غلبه یافت، دیگر امور ماورائی هم در پرتو این نظریه شناسایی می‏شود و از همین جاست که تئولوژی(4) شکل می‏گیرد.     
در جهانی که خدا را با حس تجربه می‏کنند چه کسی می‏تواند به راقم این سطور معترض شود که علم شناخت جهادی را
«جهادی‏لوژی» نام نهد. پس ما چنین کردیم.

«جهادی لوژی» در تعریف شیخنا(5) مرکب از «جهادی» به معنای مسافرت یا حرکت جهادی و «لوژی» به معنای شناختِ حصولی و هم‏ریشه با
Logic [منطق] است. برای روشن شدن معنای آن به عنوان مثال می‏توان به لغت متالوژی(6) اشاره کرد. متالوژی مرکب از «متال» به معنای فلز و «لوژی» به معنایی که در بالا ذکر شد علم شناخت حصولی فلز از طریق تجربه است.

4. شاید ندانید جهادی چیست؛ شاید هم دیده باشید فیلم‏هایی که از سیما پخش می‏شود و شاید هم با خود گفته باشید که مگر من فعله‏ام(7) که بعد از این همه درس خواندن –آخر درس هم که نمی‏خوانی!- بروم برای دیگری بیل بزنم! که حالا چه بشود؟ باز اگر یک کاری بود که به تخصص‏مان می‏خورد یک چیزی. و الخ.
این همه گفتی، حالا بگذار من هم بگویم.
اول بگویم که این همه که گفته‏اند جهادی تخصصی همه‏اش باد هواست-و در باد هوا نیز ثمراتی است. نه اینکه نباشد، ولی جهادی نیست-در ذات. دوم بگویم که بیل هم  بزنی نه تنها پولی کف دستت نمی‏گذارند، از جیب مبارک هم باید چیزی خرج کنی! شرح مختصر آن هم این است که وقتی برای دیگری بیل می‏زنی مستحق مزدی! حال آن که بیل می‏زنی برای خودت. یعنی برای خودت مفید است. پس در قبال این فایده‏ای که می‏بری باید یک چیزی بدهی. اما اینها که گفتم همگی حاشیه‏ای بود برای گفتن این متن که اصلِ اصول جهادی است. و آن چیزی نیست مگر بیل-و تو چه می‏دانی که بیل چیست؟ و این بیلی که من می‏گویم همان بیلی نیست که دسته چوبی دارد و بدنه فلزی. که القضا این بیل هم دسته چوبی دارد و بدنه فلزی. و در همین جاست که واژه جهادی‏لوژی به کار می‏آید. یعنی شناخت به حس. این شناخت از روزهای دوم و سوم به بعد رخ می‏دهد. آنجا که بر اثر مجالست با بیل و مداوت بر بیل‏زنی -و در جنب آن فرغون‏بَری- ماهیچه‏های برخی نواحی بدن جمادی(8) دچار دردهای مضمن شده‏است. مبادا در این موقع -که درد رو به فزونی است- بر کسی یا خودت لعنتی نثار کنی که مستجاب است. اینجاست که تقلیل و تضعیف قوای جسمانی –و گاه شیطانی- راه را برای تقویت قوای روحانی باز خواهد نمود و بهجت و سرور زایدُالوصفی در دانشجوی بیلْ‏زَن –که متصف به صفت جهادگر شده است- ایجاد می‏کند. و این‏گاه است که گاه سرخوشی و سرمستی است و گاهِ تصدیق سخن شیخ کبیر ما، که گفته بود: حالِ ذوق جز به ذوق نتوان دانستن. و چون بر این کار مداوت کنی حال سرخوشی مدام شود و به نوری تبدیل شود در درون. و این نور، نور جهاد است که خاموش نشود جز به تعلقات دنیوی. و بر جهادگر فرض است بر مراقبت بر این حال. و گمان نبری این عدم تعلق تجویزی است بر درویشی. عدم تعلق به امور دنیوی همانا آن است که بدانی همه چیز للهی و إلی اللهی است. و این نشدنی است مگر برای خالصان درگاه خدای تعالی. و آن که نتواند چنین کند چگونه تواند جهادی را درک کند؟ و به این سبب است که جهاد از گرده اناث خارج است
–از آن روی که آنها را با بیل و امثال آن کاری نیست -و نمی‏تواند باشد!
و مبادا این بیل تو را به گمان غلط بیاندازد که این سازنده‏گی که اینان در پی آنند؛ ساختن خانه و کاشانه‏‏ای است برای بی‏سرپناهی.

که این است و همه‏ی آن نیست. آن عمرانی که اینان در کار آنند ساختن عمارت روح است. و چه عمارتی گران‏بهاتر از آن؟

5. و آنچه ذکرش رفت همه جهادی نیست. چگونه انسان می‏تواند تنها به فکر خویش باشد در برابر مردمانی که زندگی بر آنها سخت می‏گذرد. چگونه می‏توان کنج فراغت گزید؟ پس جهادگر سعی وافر می‏کند تا آنچه در توان دارد-و بیش از آن- برای خدمت به این مردم هزینه کند(9)! تجارتی کند پر سود! سودی که از حساب خارج است. و کیست که با خدا معامله کند؟!

6. در مصحف شریف آمده است که قیام کنید برای خدا؛ یکی یکی و دوتا دوتا. و گمان نبری که این روال همیشگی است. که در جای دیگری از همان آورده است که چنگ بزنید به ریسمان خدایی همگی. و این گردِهَم آمدن مقدم است بر آن چنگ زدن. ارزیدن و زیبایی جهادی هم در این اعتصام جمعی است.

ختم کلام؛ جهادی در دل ثمراتی دارد که جز با معرفت به آن حاصل نشود، و معرفت به آن جز با تأمل و تفکر در آن به دست ناید. که مروارید در دل صدف است و صدف در عمق بحر. و مروارید را به دست نیاورد جز غواص کارآزموده.
و این‏ها که به چشم سر می‏بینی به برکت جهادی است نه خود آن. زارع گندم می‏کارد. هم کاه درو می‏کند هم گندم. لیکن او قصد گندم داشته است، کاه هم در کنار خوشه گندم رشد کرده.     

پی‏نوشت:
1. منظور از «جهادی» در این متن به طور اخص«مسافرت جهادی» و به طور اعم«حرکت جهادی» است. که برای سهولت در نوشتار بصورت مختصر از «جهادی» استفاده می‏شود.
2. فی حالت طفولیت.
3. وفات به سال 1857م.
4. که به اشتباه علم معارف یا خداشناسی ترجمه کرده‏اند.
5. یکی از علمای جهادی که نامش در نسخ خطی کهن از بین رفته است.
6. متالورژی. یکی از رشته های علوم مهندسی در دانشگاه. رشته تحصیلی علی دایی در دانشگاه شریف. دانشجویان این رشته در برابر پرسش‏کنندگان رشته تحصیلی‏شان به جای واژه سخیف مواد از این واژه استفاده می‏کنند تا علاوه بر نیفزودن پسوند مخدر از سوی مخاطب و فراهم نکردن اسباب استهزاء خود حالت حیرت و پرسش را در فرد مذکور ایجاد کنند. منبع: برگفته از فرهنگ‏نامه علوم دانشگاهی MIT  ترجمه دکتر آرمین صادقی/چاپ نیلوفر/1383.
7
. همان عَمَله خودمان.
8. مادی.
9. و این است یکی از تفاوت‏های  بین جهاد و خدمت.

 

 



نویسنده : وحید نصیری کیا » ساعت 10:37 صبح روز دوشنبه 87 اسفند 19


تأملی پیرامون پدیده روزمرگی
اشاره:
شاید این را گفته باشم -لیکن ذکر دوباره­اش در اینجا شاید لازم باشد. آنچه امروز جهادی-و مخصوصاً جهادی خودمان- به آن نیازمندیم تعمیق معرفت نسبت به حرکت جهادی است. وقتی درباره جهادی صحبت می­کنیم یا چیزی می­نویسیم از واژه­ها یا مفاهیمی استفاده می­کنیم که معنای آنها اگر برای خودمان روشن باشد برای دیگران شاید تعریف درست و روشنی متناسب با  گفتِ جهادی نداشته باشد. برای مثال مفهومی به نام «روزمرگی» که زیاد خوانده­ و شنیده­ام، در نوشتارها و گفتارها راجع به جهادی؛ ولی تا به حال هیچ تعریفی از آن ارائه نشده‏است-لااقل من در جایی ندیده‏ام. و این موارد کم هم نیستند. در ادامه تعریفی ارائه داده‏ام که برگرفته از نگاه یک متفکر است.   

تعریف دیگری از انسان
روزمرگی، بارزترین شکل زندگی کردن انسان است؛ فرمی از بودن که انسان‏ها را شبیه هم می­سازد و این بهانه‏ای برای در کنار هم بودن انسان‏هاست؛ بستری که انسان‏ها، زندگی روزانه و عادی را در آن سیر می‏کنند.
در اینجا انسان به عنوان موجودی که در عالم است معنا پیدا می­کند؛ نه از آن حیث که به عنوان فاعل شناسایی(ذهن) است. به عبارتی دیگر اگر انسان عالم نداشته باشد آنگاه وجود ندارد. بنابراین هیچ انسانی نمی‏تواند بدون عالم باشد. به این ترتیب، هستی انسان با حضور انسان در عالم گره خورده است و به بیان دیگر هستی انسان بدون حضورش در عالم بی‏معنا تلقی می‏شود. در تعریف سنتی جهان یعنی«مجموعه اشیاء»، ابعاد و شرایط اصیلی برای ما مبهم بودند در اینجا می‏کوشیم تا با ارائه معنای وجودی برای جهان، این ابهامات برطرف شود.
انسان در تلقی سنتی که از میراث فلسفی بر جای مانده است، به دو دلیل فراموشی و تقلیل ماهیت او و تبدیل شدنش به سوژه، انسان بی‏جهان شد. قصد داریم که بُعد فراموش شده انسان را-یعنی وجود داشتن که ملازم حضور داشتن و در عالم بودن انسان است-تحلیل کنیم. در این نظرگاه انسان سوژه­ای نیست که بر فراز جهان ایستاده باشد و بتواند فارغ از ارزش‏گذاری با آن مواجه شود، بلکه انسان-به معنایی که ذکر کردیم-و جهان چنان در هم تنیده‏اند که امکان جدا ساختن آنها از یکدیگر وجود ندارد. این درهم تنیدگی، برخورد با ساده‏ترین ابزار در زندگی روزمره را شامل می‏شود.

روزمرگی، محصول ارتباط با «دیگری»
انسان-به عنوان واقعیت دارای عالم- امروزعالم ندارد و جای خود را در عالم گم کرده است. این عالم همان نسبت‏ها و رابطه‏هایی است که انسان برقرار می‏کند. به عبارتی انسان از جایی یا لحظه‏ای که وجود دارد، همراه با دیگران است. انسان واقعیتی است که شناختنش مبتنی است بر نسبت ها و ارتباطاتی که با دیگران برقرار می‏کند.
او از حضور دیگری بطور کلی باخبر است و از اعمال و افکار دیگران، تصورهایی دارد. جهان او به گونه‏ای بنیادین، جهادی گشوده به روی دیگران است. هر انسان فهمی از هستی دارد و در این فهم دیگری دخیل است. جهان متعلق به یک انسان نیست؛ هر انسان جهان خود را می‏سازد و این ساختن بدون ارتباط با دیگری میسر نیست. نمونه کلی و نوعی دیگران «هر کس» است. هیچ‏کس در زندگی هر روزه خویشتن، ناب نیست و نمی تواند باشد.
انسان در نسبت برقرار کردن در عالم، همواره با یک «هر کس» یا «هر فرهنگی» رو به رو می‏شود. این هر کس، ساختار ماهوی انسان است؛ نه شرطی که بتوان از آن چشم پوشید. انسان همواره با یک هر کس رو به روست.
هر کس دارای دو کارکرد مثبت و منفی است.  در کارکرد مثبت خود منشأ امکانات جدید برای انسان می‏شود و او را در بارور کردن خویش یاری می‏رساند و در کارکرد منفی خود، حجاب میان انسان و وجود می‏شود.
هر کس قابل اطلاق به یک فرد نیست و کلیتی است که تمام رابطه­های انسان از سطحی­ترین تا عمیق­ترین آنها را پوشش می­دهد و به شدت قدرتمند است. انسان به عنوان موجودی که با دیگران زندگی می­کند، تابع دیگران می­شود و دیگر خودش نیست. خلاصه زندگی معمولی و هر روزه­ای که او در پیش می­گیرد، از آن جهت که تماماً وابسته و تابع دیگران است، اصیل نیست. با این تابعیت­اش، از خود واقعی و منحصر به فردش دور می­شود و یکی مانند دیگران می­شود.
این حکم که می­گوید «خودت را بشناس» به معنی آن نیست که از جامعه روی­گردان شویم و کنج عزلت برگزینیم تا یک «من محض» پیدا کنیم؛ خودشناسی واقعی عبارتست از اینکه جایگاه خویش را در جهان بیابیم و بنابراین با فرهنگ و اجتماع درگیر باشیم؛ نه اینکه جهان و جامعه را در پرانتز قرار دهیم و به «من استعلایی» مجرد دست یابیم.
انسان در زندگی می­تواند انتخاب­های اصیل و در نتیجه زندگی اصیل داشته باشد. همچنین می­تواند خود را به دست هرکس بسپارد، که نتیجه آن انفعال منجر به روزمرگی انسان است. در زندگی روزمره انسان اصرار و تلاشی برای طی کمال ندارد و خود را به موج می­سپارد.
از تبعات روزمرگی این است که انسان از «مرگ­-آگاهی» جدا می­شود. آگاهی از تناهی و اندیشیدن به مرگ بسیار حائز اهمیت است، زیرا انسان با آگاهی از تناهی­اش، متوجه فرصت اندک حیاتش می­شود و آن را غنیمت می­شمارد(1). انسان اصیل موجودی معطوف به مرگ­آگاهی است. هرکس در کارکرد منفی خود حجابی می­شود که مرگ­آگاهی را از انسان می­گیرد. این پتانسیل در انسان وجود دارد که با دیگران زندگی کند اما همچون آنان نیندیشد، انتخاب نکند و اخلاق و آداب آنها را نپذیرد. از لحاظ وجودی، این اصالت حقیقی، طریق موجه و متعادلی است که روزمرگی در آن درک می­شود.
هرروزگی، آن شیوه وجودی­ای است که انسان با آن زمان زندگی­اش را سپری می­کند؛ خواه خودش زندگی را راه‏بری کند یا بر اساس «با همدیگر زیستن» چنین کند. در برابر نیروی مقتدر روزمرگی، مفهوم «مصمم بودن» قرار دارد.     
با وجود این، هرروزگی یک‏سر منفی نیست. بینش برآمده از این نوع زندگی می­تواند در برابر بینش علمی قرار گیرد و این به زیان بینش هر روزه نیست. علم است که با بی‏توجهی به زندگی هررزوه، کم می­آورد. اما آن نیروی مهیب و ویران‏گر عادت که در دل روزمرگی نهفته است، یک خطر جدی است. ساحل­نشینان آوای موج را نمی­شنوند و کسانی که در شهر زندگی می­کنند، به عناصر ویران‏گر زندگی شهری عادت می­کنند و ناهم‏خوانی آنها را با آزادی درنمی­یابند.
در زندگی روزمره، یکسان­سازی و هم­شکل شدن اصل است، در حالی­که ذات تفکر پویایی است و جایی برای یک‏شکل بودن نمی­گذارد و ذات بحران در این هم­شکل و یکسان شدن همه است. انسان بطور کلی نمی­تواند با دیگران مخالفت کند و راهش را جدا سازد بلکه در جنبه‏هایی از آنها جدا شده و بر اساس انتخاب خود عمل می­کند. انسان با این انتخاب اصیل، لحظات نابی را فراهم می­آورد که اختصاص به من دارد و لحظه اصیل را می­آفریند(2).
[من می‏گویم] مسافرت جهادی یکی از طرق خروج از روزمرگی و آفرینش لحظه اصیل است. سفر جهادی-لااقل برای نخستین بار- پدیده‏ی کاملاً تازه‏ای است که کمتر کسی در زندگی خود تجربه کرده‏است. گسستی که با سفر جهادی در حلقه تکرار زندگی هررزوه ایجاد می‏شود سبب ایجاد فرصت تفکر و خودآگاهی و حرکت به سمت مرگ‏آگاهی را به انسان می‏دهد. به جهادگر این فرصت را خواهد داد-و به او تذکر می‏دهد-که چگونه باید از روی انتخاب و آگاهی تصمیم بگیرد.
پی­نوشت:
1. این نوع نگاه به مرگ آگاهی فارغ از اثرات اخروی، بیشتر به اثراتی که در زندگی دنیوی دارد توجه دارد.
2. این متن خلاصه‏ای از مقاله‏ای مندرج در ماهنامه خردنامه بود.



نویسنده : وحید نصیری کیا » ساعت 12:14 صبح روز شنبه 87 بهمن 19


آیا رضوان رئال است؟(1)
از این قبیل مقایسه‏ها که بین برخی چیزها می‏کنند خوشم نمی­آید. ولی خوب شاید بگویید که چه وجه اشتراکی است بین یک گروه جهادی-آن هم مثل رضوان(رضی الله عنه)- و یک تیم فوتبال اجنبی-آن­هم مثل رئال مادرید؟! که حقیر در این نوشتار به قدر کفایت خواهم گفت. این را هم همین اول بگویم -و شمایی که می­خوانی هم بدان- قدر یک ارزن هم در این نوشتار قصد ترویج -و خدای ناکرده تبلیغ- رضوان را ندارم و البته نه قصد مزاح با جناب­عالی. و کسی هم سفارش نداده است که این­ها را بنویسم-که البته گروه معظمی همچون رضوان احتیاجی به این قبیل ندارد.
مدت طویلی بود که قصد تحریر این مختصر بود-شاید از سال پیش همین موقع‏ها، که ایلام رفته بودیم برای پیش­قراولی- لیکن وقت اجازه نداده بود؛ تا اینکه با ثبت­نام جهادی دوم رضوان هم­موقع شد.
یک زمانی بود –شاید سال 2003 یا 2002 میلادی- جاهل بودیم و سرمان به بازی گرم بود (چه را داری جمع و تفریق می­کنی؟ می­خواهی ببینی چند سالَم بوده­است؟! به تو چه دخلی دارد؟ حالا مثلاً هم که فهمیدی؟ که چه؟!) و خوب می­دانستیم در فلان تیم کدام بازی­کن توپ می­زند (این را گفتم که فکر نکنید من هم مثل این جماعت ... می‏نشینم فوتبال دسته 3 اسپانیا را هم می­بینم! افتخارمان این بوده تا این 22 سل عمری که از خدا گرفته­ایم 90 دقیقه پشت‏سر هم فوتبال ندیده­ایم.) همیشه خدا که رئال را برمی­داشتی، می­ماندی که کدام را در ترکیب بگذاری از بس که پر از ستاره بود. خلاصه برای خودش منتخب جهانی بود-و نمی‏دانم هنوز هم این­طور هست یا نه؟
حالا رضوان را هم که می­بینی که چیزی در همان حد و حدود است (و از آنجا که تقدم و تأخر زمانی از نازل­ترین انواع تقدم و تأخر است از کجا معلوم که رئال چیزی در حدود ضوان نباشد؟). قریب به اتفاق دوستانی که در رضوان مسئول هستند و یا حتی جهادی(2) می­آیند اگر کُنتر جهادی­یشان دورقمی نشده باشد -مثلاً همین آقا مصطفای خودمان- 4 و 5 تایی انداخته است. حالا اگر معدود نفرات را از این قاعده مستثنا کنیم که شاید به عدد انگشتان یک دست هم نماند بیرون آن. حالا این را قیاس کنید با مثلاً جهادی خودمان -و یا دیگر دانشگاهی- قاعده­اش عکس است از ابتدا. گاه شده­است که معاونی که می­گذاری  اول باری است که می­آید جهادی.(3)
حالا این­ها که گفتیم همه­اش خوب است و بد است برای رضوان و امثال آن-اگر که باشد. اما اول خوب­اش را بگویم.

جهادی رضوان-نوروز 87

















این چند سالی که آتش جهادی –افروخته بود!- افروخته­تر شده است، رسم شده­است جمعی از دل­سوزان و دایه­های مهربان­تر از مادر(4)، همایش می‏گذارند و این و آن را خبر می­دهند که بله! چه شده است؟ تجربیات به دست­آمده در سفرهای جهادی از نسلی به نسل دیگر منتقل نمی­شود و دور باطلی ایجاد می­شود و این می­شود که سیر نزول و صعود حرکت جهادی می­شود یک سیر سینوسی-شاید هم کسینوسی- و بهتر می­دانی آخرش هم که چه می­شود. دبیر همایش هم اگر دستش به دستگیره­ای وصل باشد یک سُروری به داخل شکم مدعوین داخل می­کند وگرنه که ... .
حالا اگر خوب که نگاه کنی یک جهادی با جمعی مانند رضوان ثمره‏اش از همایش کذا که القضا در فلان هتل و اردوگاه با خرج از کیسه برگزار می­شود بیشتر است. آن یکی را باید التماس کنی که بیا؛ این یکی را اعلامیه می­دهی و به بعضی­ها مجبوری بگویی نه­آی! آن یکی دو روز است که خستگی­اش بر تن می­ماند و این یکی کارگاه علمی-عملگی است که خاطراتش در ذهن می­ماند! خلاصه بگویم که در زمینه انتقال تجربیات جهادی و عمق بخشیدن معرفت نسبت به حرکت جهادی بهترین پتانسیل را با بهترین بازدهی می­تواند داشته باشد. ختم خوبیت اول.
راستش را که بگویم مسافرت اول رضوان را نرفتم. ولی دوستانی که رفته­اند خوب تعریف کرده­اند که شاید اینجا جای آن نباشد که بگوییم. عمده مطلب مربوط می‏شود به جو معنوی جمع. اصولاً جهادی خوش می­گذرد، چه دوز معنوی­اش پائین باشد که دوز معنوی­اش بالا باشد. چه منطقه خوب باشد چه بد. به هر حال سخت می­شود در جهادی به آدم بد بگذرد-گرچه هیچ عاقلی برای خوش­گذرانی آن هم در تعطیلات نوروز پا نمی­شود برود جهادی. حالا اگر منطقه خوب باشد و دوز معنوی مسافرت هم بالا که می­شود نور علی نور. گویا جهادی رضوان این­گونه بوده­است به شرح دوستان.
حالا شاید شما بگویی این خیلی خوب است. ولی من اول که دوستان گفتند نگفتم خوب است. گفتم اینکه یک عده آدم را که -اگر جهادی زیاد نرفته باشند- جهادی نرفته هم نیستند برداری ببری جهادی، خوب شب هم نماز شب بخوانند هنری برای آن مجموعه نیست! یک چیزی شبیه مدرسه تیزهوشان مثلاً. یا همان رئالی که اول گفتم. ولی گردهم آمدن چنین جمعی هم غنیمت است و نمی­توان گفت که برای افراد تشکیل دهنده آن تأثیری ندارد. علاوه بر آن­که «هویت کلی جمع» هم به خودی خود ارزشمند است. حالا اگر کسی بیاید و این را ببیند یک تصویری از یک جهادی نمونه یا یک نمونه­ای از جهادی می­تواند در ذهنش تصویر کند. چیزی که سخت برای یک نفر خارج از مجموعه می­توان تصویرش کرد. ختم خوبیت دوم.
چنانچه ذکرش در بالا رفت ویژگی­های گروه رضوان-فرادانشگاهی و فرا تشکلی بودن- این توانایی را به گروه می­دهد تا از حداکثر امکان­های موجود برای فعالیت در منطقه استفاده کند. تنوع در رشته­های تحصیلی کسانی که می­توانند در یک مسافرت شرکت کنند فرصت کمی نیست. در عرصه کشاورزی، معماری و مهندسی و پزشکی و ... . این در حالی است که برای دانشگاه ما هماهنگ کردن گروه پزشکی چیزی در حد غیر ممکن است یا اگر باشد یک چیز نچسبی است. این را علاوه کنید به کسان باتجربه­ای که می­توانند در گروه فرهنگی خارجی فعالیت کنند. ختم خوبیت سوم.
این آخری را شاید شما از آنچه در بالا نوشتیم هم ملتفت شده باشید. چون رضوان یک گروه مستقل است، دستش برای اینکه کارهایی برای جهادی بکند که به درمان درد بقیه هم بخورد را دارد. یک گروهی مثل ما اگر بخواهد چنین کند شاید کسی خیلی مایل نباشد زیر بلیط یک دانشگاه دیگر بروند. ولی خوب رضوان این قابلیت را دارد. نمی­دانم مسئولانش چقدر به این فکر کرده­اند. شاید هم بگویید این­ها بیشتر در قالب شورای هماهنگی قرار می­گیرد تا رضوان. ولی من می­گویم بیشتر در قالب امثال رضوان قرار می­گیرد تا شورای هماهنگی. دلیل هم دارم. دلیلش هم این­که شورای هماهنگی خیلی که هنر داشته­باشد بانک جامع اطلاعاتی را تهیه کند و یا پیگیری­های مالی را به سرانجام برساند و گروه­ها را به هم لینک کند. گمان نکنم هیچ وقت بتواند وقتش را مصروف چنین کارهایی بکند. اگر چه در وظایفش آمده است. آخرش این است که هر دو-یا هر چندِ دیگری- انجام می­دهند و هر چه در این زمینه کار بشود زیاد و موازی نیست. ختم خوبیت چهارم و آخر.

این را شاید نتوان به عنوان بدی خاص مجموعه­ای مانند رضوان به تنهایی نام برد. این مشکل یا آسیبی است که نه تنها ممکن است گریبان­گیر هر گروه جهادی شود شاید خطری باشد برای همه کسانی­که در جهادی شرکت می­کنند باشد و شاید این برای مجموعه­هایی که افراد فارغ التحصیل دانشگاهی در آنها بیشتر هستند محتمل­تر باشد.
و اما جان کلام. جهادی محل گذر است. یعنی چه؟! یعنی دید شما را باید نسبت به خیلی چیزها عوض کند-اگر جهادی، جهادی باشد- اگر این­کار را نکرد و شما دیدید بعد از جهادی تغییر خاصی در نگاه شما رخ نداده است نگران باشید. این را درباره تأثیرات زودگذر نمی­گویم. درباره آن چیزهایی می‏گویم که از جهادی برای آدم می­ماند. شما وقتی از جهادی به خانه برمی­گردید استفاده از بسیاری از چیزهایی که قبلاً از آنها استفاده می­کردید برای شما سخت است- خصوصاً اگر منطقه وضعیت مالی خیلی ضعیفی داشته باشد؛ معمول بر این است که این اگر بعد از 15-20 روز از بین نرود؛ اثرش خیلی کمتر می­شود. این قبیل تأثیرات را نمی­گویم.
حالا جهادی محل گذر است یعنی چه؟ اگر تغییری در ما حاصل نشد؛ یعنی جهاد در همه اعمال و رفتار و طرز زندگی­مان به عنوان یک روش برخورد و عمل باب نشد، خود جهادی رفتن و جهادی به طور اخص می­شود برای ما ارزش. در سال انرژی­یمان را مصروف این خواهیم کرد که حالا برای دوهفته یک مسافرت جهادی برگزار کنیم. همه دل‏خوشی شرکت­کنندگان هم این می­شود که دوهفته از سال را با دوستان و رفقای­شان به جهادی بروند. این یعنی مسخ شدن جهادی. تبدیل به آنچه خود برای شکستن آن به­کار می­رود(4). این فرد دیگر ذهنش نمی­تواند به چیزی غیر از جهادی-آن هم نه به معنای اصیل- فکر کند. جهادی برای چنین آدمی یک مفر است. فرار از این­که برای جهاد کردن در عرصه زندگی جایی ندارد به جز آن دو هفته معهود. چنین آدمی مَثلِ سربازی را دارد که به جای آن­که به جبهه نبرد برود مدام در دوره آموزش نظامی شرکت می­کند. حاصل این چرخه آدمی است که زندگی شخصی­اش هیچ تفاوتی با یک جهادی نرفته ندارد جز این­که در سال دو هفته به بهانه جهادی خاطرات خوش دوران جوانی را زنده می­کند.
شاید در این آخر بگویید که خوب! مطلب چه ربطی به تیتر داشت؟ خود شما بهتر می­دانید که لزوماً بین متن و تیتر ارتباطی وجود ندارد.
یا حق 
پی­نوشت:
1. منظور از «رضوان» گروه جهادی رضوان و منظور از «رئال» تیم فوتبال رئال مادرید است.              
2. منظور از «جهادی» همان مسافرت جهادی است که در متن به اختصار جهادی آورده خواهد شد.
3. گویا امسال سیاستی اتخاذ کرده­اند برای اولویت ورودی جدیدها.
4. قصد بی­احترامی و یا تخریب و زیرسئوال بردن گروه، تشکل و یا سازمانی را نداریم.
5. چیزی شبیه روزمرگی که در جای دیگری جداگانه توضیح خواهم داد.



نویسنده : وحید نصیری کیا » ساعت 11:19 صبح روز چهارشنبه 87 دی 25


از همان ابتدا که این وبلاگ راه‏اندازی شد دو هدف را مدنظر داشت. اول اطلاع رسانی درباره فعالیت های گروه جهادی و دوم ایجاد محلی برای تضارب آراء درباره حرکت جهادی و مکتوب کردن تجربیات و گاهاً خاطرات مربوط به جهادی. با توجه به عملکرد 16 ماهه این وبلاگ در هر دو محور توفیقاتی حاصل شده است.
 در جهت فعال نمودن هر بیشتر در محور دوم و نیاز هر چه بیشتر به ایجاد معرفت و شناخت درباره این حرکت از همه دوستانی که تصور می کنند در رابطه با این موضوع سخنی دارند درخواست می شود تا با ارسال اولین مطلب خود به پست الکترونیکی گروه عضو نویسندگان وبلاگ شوند.
همچنین از دوستانی که در ادامه اسامی آنها ذکر خواهد شد به عنوان کسانی که مدتی در گروه جهادی مسئولیتی داشتند و یا دارند و از نزدیک برخی مشکلات این حرکت را مشاهده نموده اند درخواست می شود که در مطرح کردن نظرات خود همکاری لازم را مبذول فرمایند. 
1. مصطفی خلیل‏زاده (عمران 82)
مسئول مسافرت قائن85
2. حسین صیرفی‏زاده (عمران 82)
معاون عمرانی مسافرت قائن 85
3. محمد مهدی علی‏اکبری(مکانیک82)
مسئول مسافرت اسدیه85 و معاون تدارکات قائن85
4. محمد نظیف کار(عمران 82)
شرکت در 4 دوره مسافرت جهادی مهاجر
5. محمد نمازی(مکانیک81)
معاون  فرهنگی مسافرت اسدیه 85 و عضو گروه فرهنگی خارجی قائن 85 و ایلام 86
6. علی‏رضا عالمی(مکانیک 82)
معاون اجرایی مسافرت اسدیه 85 و معاون مالی و مستندسازی مسافرت قائن 85
7. محمد فرزاد(عمران83)
معاون عمرانی مسافرت ایلام 86
8. مسعود بهرامی(عمران85)
معاون فرهنگی داخلی مسافرت ایلام 86
9. امین سلمانی(مکانیک 83)

معاون فرهنگی خارجی مسافرت ایلام 86
10. محمد رسول مصداقی(عمران 85)
معاون عمرانی مسافرت ایلام 87
11. بشیر نداف(مدیریت 84)
معاون پژوهش های مردمی ایلام 86
12. علی‏اکبر قربانی(متالورژی 84)
معاون اجرایی مسافرت ایلام 86 و 87
13. وحید نصیری کیا(متالورژی84)
مسئول مسافرت ایلام 86 و 87
14. محمدرضا خیراندیش(متالورژی86)
معاون مستندسازی مسافرت ایلام 87
15. علی‏رضا احسانی(مهندسی شیمی 86)
مسئول گروه جهادی مهاجر و مسئول مسافرت 88
-
بعد التحریر: نظر یکی از دوستان قابل استفاده برای دیگران راجع به این موضوع در ادامه آمده است؛
با توجه به این نظرات به نظرم آمد که برخی دوستان از قبل کلی روی مساله(مثلا هم اندیشی) تفکر کرده اند، پیش خودشون دو دوتا چهار تا کرده اند و بعضا تجربه داشته اند اما تعداد کثیری از دوستان محل بحث را محل تفکر نیز می پندارند بدین مضمون که در جلسه "گفت و گو"و تفکر می کنند(برای اولین بار روی موضوع) هر چه به ذهنشان می رسد را مطرح می کنند و ... و متاسفانه برخی حتی فرصت فکر کردن هم ندارند! و این ضعف بزرگی است و انحراف است اگر که :1. تفکر نکنیم پیرامون موضوعی و اظهار نظر کنیم.2.در عالم دیگری فکر کنیم، یعنی تفکراتمون تنها برای توهماتمون اجرایی باشه. 3.آداب مباحثه و هم اندیشی را فراموش کنیم.4. استفاده از افراد با تجربه و استفاده از تجربه آنها را فراموش کنیم.



نویسنده : مهاجر » ساعت 8:21 عصر روز پنج شنبه 87 آذر 21


اشاره: یکی از حرکات دانشجویی که در سالهای اخیر رونق گرفت و حتی مورد تشویق مقام معظم رهبری نیز واقع گردید، اردوهای جهادی بود. در این سفرها عده ای از دانشجویان دغدغه‌مند با حضور در مناطق محروم، اوقات فراغت خود را به فعالیت های فرهنگی و عمرانی در آن مناطق می‌پردازند. داستان زیر سعی کرده است از منظری متفاوت به نقد اینگونه سفرها بپردازد و آفت های احتمالی آنها را برشمرد:

 

نویسنده: عباس صحرانورد

منبع: ماهنامه حیات شماره 7و8

 
نامش براتعلی است. چین و چروک صورت، گواهِ سنِ از شصت گذشته اش‌ است؛ اما بیش از پنجاه سال ندارد. زندگی در اینجا، گویا کندتر از شهر پیش می‌رود. راستی! شهر... از اینجا تا اولین شهر آباد، حدوداً چهار ساعت با ماشین راه است. راهی که به خاطر ناهمواری‌ها و موانع، تا چندی پیش با اسب و الاغ طی می‌شد. از وقتی که اینجا جاده کشیده شد، رفت و آمد به شهر افزایش یافته، اما چهره‌ی روستا سرجمع تغییر نکرده است. هنوز خانه‌هاشان، کپرهایی است برای حفاظت دربرابر سرما و گرما و باران. هنوز براتعلی تنبان می‌پوشد و دختر نوجوانش، گلنار، هنوز از پس پرده‌ی کپر ما را دید می‌زند. هنوز حمام وجود ندارد و هنوز بچه‌ها اگر بخواهند درس بخوانند، باید صبح راه بیفتند تا ظهر به مدرسه برسند... .

 درست است که ما اولین گروه جهادی هستیم که به این منطقة محروم می‌آییم، اما براتعلی گویی ما را می‌شناسد و با رفیقان فراموش شده‌ای دیدار می‌کند. احتمالاً او ما را در تلویزیون دیده است. با رنج هم قسم است، اما تلویزیون جای خیلی چیزها را پر کرده است. تلویزیون هست تا براتعلی و خانواده‌اش احساس تنهایی نکنند! خیلی غصه نخورند و بخندند...!

خدا را شکر، شیشه‌های آب معدنی‌مان را آوردیم وگرنه اینجا املاح آب آشامیدنی را به چشم می‌دیدیم. املاح که چه عرض کنم... کرم و انگل! دلم برای براتعلی می‌سوزد و وقتی خود را به جای او تصور می‌کنم، پریشان می شوم. چگونه ممکن است؟ از او می‌پرسم: از زندگی در اینجا راضی هستی ؟

- الحمدالله. خدا بزرگه.

_ پدرجان! چند ساله اینجا زندگی می‌کنی ؟

_ ها ؟

_ می‌گم چند ساله اینجا زندگی می‌کنید ؟

_ یعنی چی چند ساله ؟! ما همین جا به دنیا آمدیم.

دلسوزانه ادامه می‌دهم:  چرا نرفتید شهر ؟ آنجا راحت‌تره.

_ من برم شهر کی بالای سر بچه‌ها باشد؟ آغا خانم را چه کار کنم ؟

نمی‌توانم برایش توضیح دهم که می‌تواند با همه‌ی بچه‌ها و آغا خانم به شهر رود؛ تازه همه‌ی مایملکش را بفروشد، نمی‌تواند یک اتاق 12 متری در شهر رهن کند. از خیرش می‌گذرم و در عوض تصمیم می‌گیرم تا آنجا که می‌توانم شهر را به اینجا بیاورم. جاده که آمده. تلفن و برق هم وصل شده. می‌ماند آب تصفیه‌شده و مدرسه و درمانگاه و مسجد و خانه‌های ضدزلزله و... گلنار هم کم کم باید یاد بگیرد که از کپرش بیرون بیاید و به مهمان سلام دهد! باید بفهمد که زن، می‌تواند عضو مفیدی از یک جامعه باشد... در کنار مردان!

غلام، پسر پنج‌ساله براتعلی است. ظاهراً سر و وضع ما خیلی برایش جذاب است. او با چند بچه‌ی دیگر دور ماشین ما حلقه زده است و نگاه می‌کند. نگاهش شبیه فقیری است که منتظر ترحم است. بغض گلویم را گرفته. صدایش می‌کنم تا از هدایایی که برای آنها از شهر آورده‌ایم به او بدهم؛ یک دفتر نقاشی با یک جعبه مدادرنگی. پابرهنه به سمتم می‌دود. اینجا تقریباً همه‌ی بچه‌ها پابرهنه‌اند. بهتر بود بجای دفتر و قلم برایشان کفش می‌آوردیم. صندل ی را که با خود آورده‌ام، از ساکم در می‌آورم و به پایش می‌کنم. پایش در آن گم شده است! کشان کشان به سمت بقیه‌ی بچه‌ها می‌دود. گویی وزنه‌ای به پایش آویزان کرده‌اند. هنوز به بچه‌ها نرسیده که به زمین می‌خورد. بچه‌ها به او حمله‌ور می‌شوند. صندل را از پایش خارج می‌کنند و شروع می‌کنند با آن دنبال هم کردن... .

براتعلی اینجا زندگی می‌کند، چون خانواده‌اش اینجاست؛ و خانواده‌اش اینجاست چون همسایه‌ها اینجایند؛ چون پیرانشان اینجا بودند... . براتعلی اینجا غریبه نیست. همه‌ی بیراهه‌های این دور و بر را می‌شناسد. او هیچ وقت گم نشده است. این بیست خانوار، همه او را می‌شناسند و از شیر بزهایش استفاده می‌کنند. همانطور که او از زن مش رجب نان می‌گیرد. نانی که آردش را کمیته‌ی امداد می‌آورد. وقتی پدران براتعلی بودند و کمیته‌ی امداد نبود، چه کسی برای اینها آرد می‌آورده؟ احتمالاً آن زمان، کشاورزی هم می‌کرده‌اند یا بزهایشان آنقدر شیر داشته است تا به شهر ببرند و گندم بگیرند.

اینجا منطقه‌ی محرومی است. مردم هم می‌دانند که محرومند. باید به آنها کمک کرد! براتعلی اگرچه هنوز اینجا زندگی می‌کند، اما دوست دارد غلام به شهر برود و دکتر شود. آن وقت بیاید و گلنار را هم با خود ببرد. عمر این زندگی به سر آمده و اگر تنفس مصنوعی تلویزیون، کمیته‌ی امداد و ما نبود، شاید براتعلی هم دیگر نمی‌ماند.

دیگر نمی توان آب انبار زد و در خزینه حمام کرد. دیگر نمی‌توان با روغن، چراغ روشن کرد و راه چهار ساعته تا شهر را با الاغ به یک شبانه روز طی کرد. بی سوادی باید ریشه‌کن شود و وقتی سواد آمد، باید کتاب و دفتر و درس و مدرسه هم راه بیفتد ... شاید غلام، یک جامعه‌شناس جوان شود و بتواند اوضاع و احوال دهشان را جامعه شناسی کند!  GPRS هم نمی‌گذارد هیچ کس در بیراهه بماند تا به مهارت براتعلی نیازی باشد. پس دیگر چه دلیلی وجود دارد که اینگونه ادامه داد؟ سی سال است انقلاب شده است و ما کاری که شاه ملعون نیمه کاره گذاشت به اتمام نرساندیم! امکانات باید به همه‌ی نقاط مملکت برسد! مهمتر از آن، فرهنگ و سواد باید متعلق به همه‌ی مردم باشد! فقر فرهنگی هم بنیان‌برافکن‌تر از فقر مالی است... چرا گلنار همچنان باید پشت پرده بماند ؟!!

این منطقه محروم است؛ محروم از توسعه! و ما راهِ نیمه‌کاره‌ی توسعه را به اتمام می‌رسانیم تا براتعلی هم متمدن باشد. ما سربازان توسعه ایم!!!

 

 



نویسنده : مهاجر » ساعت 4:53 عصر روز جمعه 87 شهریور 15


اشاره
پس از گذشت قریب 30 سال از شروع حرکت‏های جهادی متأسفانه هنوز مجموعه  جامعی از اهداف و انگیزه ها و بنیان‏های نظری این حرکت گردآوری نشده است. این نقطه ضعف با ورود حرکت جهادی در جامعه دانشجویی زمینه ایجاد چالش و ابهام را فراهم نموده است. گرچه این حرکت چنان از پشتوانه عظیم آیات و روایات و ... برخوردار است که در برابر این چالش ها به حیات خود ادامه داده است و چهره جذاب آن روز به روز به شرکت‏کنندگان آن از طیف‏های مختلف افزوده است.  با این حال اگر اکنون دست به تدوین و استخراج اهداف و انگیزه‏های این حرکت نزنیم در آینده نزدیک با مشکل روبرو خواهیم شد. 
تا چندی پیش این حرکت تنها در جمع  فارغ التحصیلان و دانش‏آموزان برخی دبیرستان‏ها رواج است و با توجه به اینکه اغلب عوامل احساسی بر عوامل معرفتی غلبه داشت؛ با ورود آن به جامعه دانشجویی دچار مشکلات معرفتی شده است.
به هر حال برآنیم تا برخی منابعی که به نوعی با این حرکت در ارتباطتند در اینجا معرفی کنیم.  
***


 


انفاق باید برای دهنده و گیرنده رشد و حرکت بیاورد، چون غرض از انفاق سیر کردن شکم گیرنده نیست. خدا خود بهتر می‏توانست شکم ها را سیر کند و فقر ها را از اول مرتفع نماید.
عده ای که خیال کرده اند انفاق فقط برای همین پر کردن است، اعتراض داشتند، که با اتکا به این آیه می پرسیدند:
«انطعم من لو یشاء الله اطعمه» (یس، 47).
کسانی را غذا بدهیم که اگر خدا می خواست خودش به آن ها غذا می داد؟

ادامه مطلب...


نویسنده : مهاجر » ساعت 11:13 صبح روز سه شنبه 87 مرداد 15

   1   2   3   4      >