سفارش تبلیغ
صبا ویژن


آفرینش لحظه اصیل -


درباره مهاجر
آفرینش لحظه اصیل -
مدیر وبلاگ : مهاجر[197]
نویسندگان وبلاگ :
مسئول مسافرت[71]
معاون فرهنگی[2]
معاون علمی[2]
معاون اداری-مالی[2]
وحید نصیری کیا[13]
احسان آقارضایی[-2]
سعید توکلی[2]
محمد علی بیگی[0]
میهمان[6]

آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
اطلاع رسانی
جهادی 87
جهادی 88
درباره جهادی
فعالیت‏ها در جهادی
خاطرات جهادی
فقر و محرومیت
مطالب طنز
فرکانس محرمانه
وقایع
شورای هماهنگی
مؤمن جهادی
خواهران جهادی
بسیج سازندگی
فرهنگی داخلی


.::رفیق قافله::.
شورای هماهنگی گروه های جهادی
تأملاتی در باب جهادی
بنیاد فرهنگی والی
مؤسسه جهادی
بسیج سازندگی
یاوران جهادگر
جواد الائمه
مهرباران
رضوان
رازدل
آفتاب طلایی(نیک شهر)

.::همرهان::.
آنتن [35]
کتاب های سید مرتضی [177]
فلسفه و حکمت [149]
باشگاه اندیشه [137]
صالحین شیعه [62]
ماهنامه حیات [146]
ماهنامه حضور [295]
ماهنامه راه [134]
سبکبالان [102]
مجاهد [390]
ساجد [133]
نائب [355]
[آرشیو(12)]

شماره دوم نشریه هجر.آبان 88.نسخهpdf آوای مهاجر


اشتراک فصلنامه مهاجر
 
لوگوی وبلاگ
آفرینش لحظه اصیل -

کلیه حقوق این وب‏گاه متعلق به گروه جهادی مهاجر است
Mohajer.basij@gmail.com
 RSS 

تأملی پیرامون پدیده روزمرگی
اشاره:
شاید این را گفته باشم -لیکن ذکر دوباره­اش در اینجا شاید لازم باشد. آنچه امروز جهادی-و مخصوصاً جهادی خودمان- به آن نیازمندیم تعمیق معرفت نسبت به حرکت جهادی است. وقتی درباره جهادی صحبت می­کنیم یا چیزی می­نویسیم از واژه­ها یا مفاهیمی استفاده می­کنیم که معنای آنها اگر برای خودمان روشن باشد برای دیگران شاید تعریف درست و روشنی متناسب با  گفتِ جهادی نداشته باشد. برای مثال مفهومی به نام «روزمرگی» که زیاد خوانده­ و شنیده­ام، در نوشتارها و گفتارها راجع به جهادی؛ ولی تا به حال هیچ تعریفی از آن ارائه نشده‏است-لااقل من در جایی ندیده‏ام. و این موارد کم هم نیستند. در ادامه تعریفی ارائه داده‏ام که برگرفته از نگاه یک متفکر است.   

تعریف دیگری از انسان
روزمرگی، بارزترین شکل زندگی کردن انسان است؛ فرمی از بودن که انسان‏ها را شبیه هم می­سازد و این بهانه‏ای برای در کنار هم بودن انسان‏هاست؛ بستری که انسان‏ها، زندگی روزانه و عادی را در آن سیر می‏کنند.
در اینجا انسان به عنوان موجودی که در عالم است معنا پیدا می­کند؛ نه از آن حیث که به عنوان فاعل شناسایی(ذهن) است. به عبارتی دیگر اگر انسان عالم نداشته باشد آنگاه وجود ندارد. بنابراین هیچ انسانی نمی‏تواند بدون عالم باشد. به این ترتیب، هستی انسان با حضور انسان در عالم گره خورده است و به بیان دیگر هستی انسان بدون حضورش در عالم بی‏معنا تلقی می‏شود. در تعریف سنتی جهان یعنی«مجموعه اشیاء»، ابعاد و شرایط اصیلی برای ما مبهم بودند در اینجا می‏کوشیم تا با ارائه معنای وجودی برای جهان، این ابهامات برطرف شود.
انسان در تلقی سنتی که از میراث فلسفی بر جای مانده است، به دو دلیل فراموشی و تقلیل ماهیت او و تبدیل شدنش به سوژه، انسان بی‏جهان شد. قصد داریم که بُعد فراموش شده انسان را-یعنی وجود داشتن که ملازم حضور داشتن و در عالم بودن انسان است-تحلیل کنیم. در این نظرگاه انسان سوژه­ای نیست که بر فراز جهان ایستاده باشد و بتواند فارغ از ارزش‏گذاری با آن مواجه شود، بلکه انسان-به معنایی که ذکر کردیم-و جهان چنان در هم تنیده‏اند که امکان جدا ساختن آنها از یکدیگر وجود ندارد. این درهم تنیدگی، برخورد با ساده‏ترین ابزار در زندگی روزمره را شامل می‏شود.

روزمرگی، محصول ارتباط با «دیگری»
انسان-به عنوان واقعیت دارای عالم- امروزعالم ندارد و جای خود را در عالم گم کرده است. این عالم همان نسبت‏ها و رابطه‏هایی است که انسان برقرار می‏کند. به عبارتی انسان از جایی یا لحظه‏ای که وجود دارد، همراه با دیگران است. انسان واقعیتی است که شناختنش مبتنی است بر نسبت ها و ارتباطاتی که با دیگران برقرار می‏کند.
او از حضور دیگری بطور کلی باخبر است و از اعمال و افکار دیگران، تصورهایی دارد. جهان او به گونه‏ای بنیادین، جهادی گشوده به روی دیگران است. هر انسان فهمی از هستی دارد و در این فهم دیگری دخیل است. جهان متعلق به یک انسان نیست؛ هر انسان جهان خود را می‏سازد و این ساختن بدون ارتباط با دیگری میسر نیست. نمونه کلی و نوعی دیگران «هر کس» است. هیچ‏کس در زندگی هر روزه خویشتن، ناب نیست و نمی تواند باشد.
انسان در نسبت برقرار کردن در عالم، همواره با یک «هر کس» یا «هر فرهنگی» رو به رو می‏شود. این هر کس، ساختار ماهوی انسان است؛ نه شرطی که بتوان از آن چشم پوشید. انسان همواره با یک هر کس رو به روست.
هر کس دارای دو کارکرد مثبت و منفی است.  در کارکرد مثبت خود منشأ امکانات جدید برای انسان می‏شود و او را در بارور کردن خویش یاری می‏رساند و در کارکرد منفی خود، حجاب میان انسان و وجود می‏شود.
هر کس قابل اطلاق به یک فرد نیست و کلیتی است که تمام رابطه­های انسان از سطحی­ترین تا عمیق­ترین آنها را پوشش می­دهد و به شدت قدرتمند است. انسان به عنوان موجودی که با دیگران زندگی می­کند، تابع دیگران می­شود و دیگر خودش نیست. خلاصه زندگی معمولی و هر روزه­ای که او در پیش می­گیرد، از آن جهت که تماماً وابسته و تابع دیگران است، اصیل نیست. با این تابعیت­اش، از خود واقعی و منحصر به فردش دور می­شود و یکی مانند دیگران می­شود.
این حکم که می­گوید «خودت را بشناس» به معنی آن نیست که از جامعه روی­گردان شویم و کنج عزلت برگزینیم تا یک «من محض» پیدا کنیم؛ خودشناسی واقعی عبارتست از اینکه جایگاه خویش را در جهان بیابیم و بنابراین با فرهنگ و اجتماع درگیر باشیم؛ نه اینکه جهان و جامعه را در پرانتز قرار دهیم و به «من استعلایی» مجرد دست یابیم.
انسان در زندگی می­تواند انتخاب­های اصیل و در نتیجه زندگی اصیل داشته باشد. همچنین می­تواند خود را به دست هرکس بسپارد، که نتیجه آن انفعال منجر به روزمرگی انسان است. در زندگی روزمره انسان اصرار و تلاشی برای طی کمال ندارد و خود را به موج می­سپارد.
از تبعات روزمرگی این است که انسان از «مرگ­-آگاهی» جدا می­شود. آگاهی از تناهی و اندیشیدن به مرگ بسیار حائز اهمیت است، زیرا انسان با آگاهی از تناهی­اش، متوجه فرصت اندک حیاتش می­شود و آن را غنیمت می­شمارد(1). انسان اصیل موجودی معطوف به مرگ­آگاهی است. هرکس در کارکرد منفی خود حجابی می­شود که مرگ­آگاهی را از انسان می­گیرد. این پتانسیل در انسان وجود دارد که با دیگران زندگی کند اما همچون آنان نیندیشد، انتخاب نکند و اخلاق و آداب آنها را نپذیرد. از لحاظ وجودی، این اصالت حقیقی، طریق موجه و متعادلی است که روزمرگی در آن درک می­شود.
هرروزگی، آن شیوه وجودی­ای است که انسان با آن زمان زندگی­اش را سپری می­کند؛ خواه خودش زندگی را راه‏بری کند یا بر اساس «با همدیگر زیستن» چنین کند. در برابر نیروی مقتدر روزمرگی، مفهوم «مصمم بودن» قرار دارد.     
با وجود این، هرروزگی یک‏سر منفی نیست. بینش برآمده از این نوع زندگی می­تواند در برابر بینش علمی قرار گیرد و این به زیان بینش هر روزه نیست. علم است که با بی‏توجهی به زندگی هررزوه، کم می­آورد. اما آن نیروی مهیب و ویران‏گر عادت که در دل روزمرگی نهفته است، یک خطر جدی است. ساحل­نشینان آوای موج را نمی­شنوند و کسانی که در شهر زندگی می­کنند، به عناصر ویران‏گر زندگی شهری عادت می­کنند و ناهم‏خوانی آنها را با آزادی درنمی­یابند.
در زندگی روزمره، یکسان­سازی و هم­شکل شدن اصل است، در حالی­که ذات تفکر پویایی است و جایی برای یک‏شکل بودن نمی­گذارد و ذات بحران در این هم­شکل و یکسان شدن همه است. انسان بطور کلی نمی­تواند با دیگران مخالفت کند و راهش را جدا سازد بلکه در جنبه‏هایی از آنها جدا شده و بر اساس انتخاب خود عمل می­کند. انسان با این انتخاب اصیل، لحظات نابی را فراهم می­آورد که اختصاص به من دارد و لحظه اصیل را می­آفریند(2).
[من می‏گویم] مسافرت جهادی یکی از طرق خروج از روزمرگی و آفرینش لحظه اصیل است. سفر جهادی-لااقل برای نخستین بار- پدیده‏ی کاملاً تازه‏ای است که کمتر کسی در زندگی خود تجربه کرده‏است. گسستی که با سفر جهادی در حلقه تکرار زندگی هررزوه ایجاد می‏شود سبب ایجاد فرصت تفکر و خودآگاهی و حرکت به سمت مرگ‏آگاهی را به انسان می‏دهد. به جهادگر این فرصت را خواهد داد-و به او تذکر می‏دهد-که چگونه باید از روی انتخاب و آگاهی تصمیم بگیرد.
پی­نوشت:
1. این نوع نگاه به مرگ آگاهی فارغ از اثرات اخروی، بیشتر به اثراتی که در زندگی دنیوی دارد توجه دارد.
2. این متن خلاصه‏ای از مقاله‏ای مندرج در ماهنامه خردنامه بود.



نویسنده : وحید نصیری کیا » ساعت 12:14 صبح روز شنبه 87 بهمن 19