سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سربیشه -


درباره مهاجر
سربیشه -
مدیر وبلاگ : مهاجر[197]
نویسندگان وبلاگ :
مسئول مسافرت[71]
معاون فرهنگی[2]
معاون علمی[2]
معاون اداری-مالی[2]
وحید نصیری کیا[13]
احسان آقارضایی[-2]
سعید توکلی[2]
محمد علی بیگی[0]
میهمان[6]

آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
اطلاع رسانی
جهادی 87
جهادی 88
درباره جهادی
فعالیت‏ها در جهادی
خاطرات جهادی
فقر و محرومیت
مطالب طنز
فرکانس محرمانه
وقایع
شورای هماهنگی
مؤمن جهادی
خواهران جهادی
بسیج سازندگی
فرهنگی داخلی


.::رفیق قافله::.
شورای هماهنگی گروه های جهادی
تأملاتی در باب جهادی
بنیاد فرهنگی والی
مؤسسه جهادی
بسیج سازندگی
یاوران جهادگر
جواد الائمه
مهرباران
رضوان
رازدل
آفتاب طلایی(نیک شهر)

.::همرهان::.
آنتن [35]
کتاب های سید مرتضی [177]
فلسفه و حکمت [149]
باشگاه اندیشه [137]
صالحین شیعه [62]
ماهنامه حیات [146]
ماهنامه حضور [295]
ماهنامه راه [134]
سبکبالان [102]
مجاهد [390]
ساجد [133]
نائب [355]
[آرشیو(12)]

شماره دوم نشریه هجر.آبان 88.نسخهpdf آوای مهاجر


اشتراک فصلنامه مهاجر
 
لوگوی وبلاگ
سربیشه -

کلیه حقوق این وب‏گاه متعلق به گروه جهادی مهاجر است
Mohajer.basij@gmail.com
 RSS 

یا امام رئوف

به مناسبت میلاد حضرت ثامن الحجج(ع)
روزی که از سر بیشه به سمت مشهد باز می گشتیم، بچه ها گفتند: جهادی هم تموم شد! دیگه داریم برمی‏گردیم. گفتم: کی گفته جهادی تموم شده؟ جهادی تموم شدنی نیست. وقتی چیزی برات عشقت بشه هیچ وقت به پایان نمی‏رسه. مگه یه عاشق می‏تونه از عشق بگذره؟! استاد می‏گفت: الجنون فنون، وقتی از همه‏ی تعلقات کنده می‏شی اما خود جهادی برات می‏شه تعلق، تازه می‏فهمی عاقل بودن برات محاله و باید در راه حق آن چنانی که شایسته‏ی درگاه اوست گام برداری.
فردای آن روز راهی حرم امام رضا (ع) شدم. حال مساعدی نداشتم و هم چون موجود سرگشته‏ای بودم که بدون آنکه بداند چرا از این صحن به آن صحن می‏رفتم. حس می‏کردم جسمم توان حرکت ندارد و پاهایم تنها بر روی زمین کشیده می‏شدند. داخل حرم رفتم اما احساسی نمی‏گذاشت داخل دوام بیاورم. با وجود نداشتن رمق، دلم می‏خواست پرواز کنم. گویا دلم تاب ماندن در سینه را نداشت و می‏خواست از جای کنده شود. نزدیک ظهر بود و آفتاب بر تمامی صحن سایه افکنده بود. مقابل ایوان طلایی رو به بارگاه آقا پاهایم از رفتن باز ایستادند و همان جا بر روی فرشی نشستم. چشمانم به سه کبوتر خاکستری که روی ایوان نشسته بودند، خیره مانده بود و تمام اعضاء و جوارحم در عالمی دیگر سیر می‏کرد. متوجه نشدم چه اتفاقی افتاد. صدای خانمی که سمت راستم نشسته بود را برای لحظه‏ای حس کردم. تنها از من پرسید از کجا آمده‏اید؟ گفتم: ما دانشجوییم و از سمنان اومدیم. و دوباره در همان دنیایی که سیر می‏کردم، بازگشتم. اما این بار به جای چشمانم این گوش‏هایم بودند که قدرت درک محیط پیرامونم را داشتند. زمزمه‏ای از کنارم که آقا را می‏خواند به گوش می‏رسید. و نجوا می‏نمود: یا امام رضا(ع)!
در آن صدا لحنی بود که حکایت از دردی پنهان داشت. گویا در آن لحظات زبانم بند آمده بود و قادر بر تکلم نبود، دستانم لمس شده بودند و توان بروز جنبشی نداشتند. گویا در آن لحظات سراپا گوش بودم. من آمده بودم تا از زخم‏هایی که بر دل داشتم با آقا بگویم، در آنجا نشستم تا نزدیک آقا باشم، اما خدایا! مرا به کجا کشاندی؟ از چه و کجا باید می‏گفتم که بر تمام دردهایم خط نسیان کشیده شد. زمانی که به خود آمدم شبنم اشک بر گونه‏هایم نشسته بود، چشمانم رو به بارگاه آقا بود و در دل با تمام وجود فریاد می‏زدم: خدایا! چه می‏کنی با من؟

یا امام رضا(ع) چه بخواهم از شما که تمام دردهای من در مقابل این همه دردمندی که در درگاهت حضور دارند، رنگ بی‏دردی یافت. آقا نگاهم کن! ببین چقدر حقیرم، چه قدر دستانم خالی است! تنها شنیدم. این دستانی که توان برداشتن باری از دوش دیگران را ندارد، لایق این درگاه است؟ پاهایی که نمی‏توانند گامی برای همراهی بردارند، کجا و قدم نهادن بر این خاک شریف کجا؟ وجودی که قادر به بخشیدن لحظه ای شادی و آرام به دلی نیست، بهای وجودش چیست؟
آن خانم لحظاتی که کنارم نشسته بود از دردهایش به امام رضا (ع) می‏گفت. هفت سال بود همسرش فوت کرده بود، پنج دختر داشت که بزرگ‏ترین آنان هفده ساله بود. می‏گفت: هر زمان که بوی گوشت از خانه ی همسایگان به خانه ی ما می‏آید، شرمنده‏ی کودکانم می‏شوم که نمی‏توانم برایشان غذایی با گوشت بپزم. و هنگامی که آنان به من می‏گویند گوشت می‏خواهیم، نمی‏دانم باید چه پاسخی به آنان بدهم. کاش شوهرم زنده بود.

نمی‏دانم آن روز در کدام عالم سیر می‏کردم که آن حرف‏ها را شنیدم و هیچ کاری انجام ندادم. نپرسیدم کیست، مشکل‏شان چیست؟ آدرس خانه‏شان کجاست؟ حتی به او نگاه نکردم بلکه چهره‏اش را ببینم و یا کلامی بر زبان آورم که او را آرام سازد. نفرین بر این زبان که بی موقع باز می شود و به هنگامه‏ی لزوم بند می‏آید.

اشک می‏ریختم و با حالت تضرع می‏گفتم: آقا این بنده ی مضطر خود را دریاب!

نفهمیدم که کی و چگونه آن جا را ترک کردم، اما باز هم سرگشته و حیران از این صحن به صحن دیگر می‏رفتم تا آنکه صدای اذان در گوشم پیچید. در صحن رضوی در زیر همان آفتاب داغ روی فرشی ایستادم و نماز ظهر را خواندم. بعد از نماز عزم بازگشت نمودم و از حرم بیرون آمدم. وقتی چند قدم از حرم دور شدم، با خود گفتم: چرا من اینجا هستم؟ چرا برگشتم؟ چرا از آن خانم نپرسیدم کیست؟! آری! تازه به عالم پیرامونم باز گشته بودم. دیگر نمی‏توانستم روی پاهایم بایستم. بر لبم ذکر بود و تمام توانم را به کار بسته بودم تا بتوانم به محل اسکان باز گردم. وقتی درب خانه را گشودم دیگر نتوانستم گام بر دارم. بر روی تختی که گوشه ی سالن بود، نشستم و چشمانم را بستم. صاحب خانه که متوجه حالم شده بود، به سویم آمد و پرسید: حالتون خوب نیست؟ گفتم: نه، خوبم. گفت: الآن برایتان آب قند می آورم. گفتم: نیازی نیست، فقط یک لیوان آب لطفا به من بدهید. در لیوانم آب ریخت و همراه ظرف قند برایم آورد و گفت: بخورید، فشارتون افتاده! یک قند برداشتم و در دهان گذاشتم. تشکر کردم و در حال بلند شدن از تخت بودم که به من گفت: بنشینید برای شما شربت یا نوشابه‏ی خنک بیارم. حالتون بهتر شه. گفتم: ممنون، نیازی نیست و با مشقت پله‏ها را تا رسیدن به سوئیت خودمان طی کردم. از فرط بی‏رمقی تنها چادرم را از سر درآوردم و دراز کشیدم. تا نزدیک مغرب که بچه‏ها در حال آماده شدن برای رفتن به حرم بودند نتوانستم از جای خود برخیزم. بچه‏ها مصرانه می‏خواستند به دارالشفای حضرت رضا(ع) برویم اما دلم نمی‏خواست در چنین موقعیتی که بچه‏ها دلشان نزد آقا بود و قرار بود پس از نماز مغرب مراسم اختتامیه‏ی سفر جهادی برگزار گردد، آنان را به خاطر خود از رفتن به حرم و زیارت باز دارم. هر چقدر می‏گذشت دمای بدنم بالاتر می رفت و توانم برای برخاستن از بستر کم و کمتر می شد. حدود ساعت نه و نیم شب از فرط بد حالی و با اجبار بچه‏ها به همراه یکی از بچه‏هایی که به هوای تنها نماندن من در خانه مانده بود به بیمارستان رفتیم. درست همان ساعاتی که تمام مهاجران در حرم آقا در مراسم اختتامیه شرکت داشتند، من در بیمارستان بستری بودم. زمانی که باز گشتیم بچه ها در حال پهن نمودن سفره ی شام بودند و صحبت از برنامه‏ی اختتامیه بود. یکی از مهاجران به عنوان یادگاری برای همه ی بچه ها تسبیحی یک شکل گرفته بود و به آنان هدیه داده بود. با دیدن من تسبیح مرا برایم آورد و گفت: این برای اینکه مهاجرها همیشه به یاد هم باشند! گفتم: دل  مهاجر به قدری گنده است که تمام مهاجر ها را توی خودش جای می ده. وقتی تسبیح را به من داد، بچه‏ها گفتند: جای تو خیلی در مراسم خالی بود. گفتم: من که به شما گفتم جهادی تموم شدنی نیست، شاید به همین خاطر بوده که حضور در مراسم اختتامیه قسمتم نبوده. هنوز خیلی کار داریم، تازه اول راهیم.



نویسنده : میهمان » ساعت 8:17 عصر روز پنج شنبه 88 آبان 7


مقدمات مورد نیاز مسافرت جهادی
1. نیت خالص
2. وصیت‏نامه
3. یاد خدا

4. جهت آمادگی روحی بیشتر پیشنهاد می شود روزه های پایانی ماه رجب را روزه بگیریم.
نیاوردنی ها!
تعلقات و هر آنچه تو را به خاک می چسباند...


لوازم مورد نیاز مسافرت جهادی
1. قرآن،‌ مفاتیح،‌ جانماز
2. چفیه (به مقدار لازم!)
3. لباس و کفش مناسب کار(آستین بلند)
4. لباس و کفش ورزشی
5. لباس مناسب به اندازه لازم
خواهشمند است از آوردن و استفاده از لباس‏ رکابی، شلوارک و ... که مناسب شأن مسافرت جهادی نیست خودداری کنید.

6. حوله و وسایل استحمام
7. لیوان، قاشق و چنگال
8. لوازم بهداشتی شخصی (مسواک،‌خمیر دندان، شانه، ناخن‌گیر و ...)

9. نخ و سوزن، سنجاق قفلی
10. ملحفه (2 عدد)
11. دمپایی
12. دفترچه بیمه و کارت شناسایی معتبر
13. کلاه آفتاب‏گیر، کرم ضد آفتاب
14. کتاب، مجله و خواندی جات

.تذکرات:
اگر به هر دلیل به صورت دائم یا موقت از داروهای خاص استفاده می‏کنید، حتماً آن‏ها را به همراه بیاورید.
.توصیه:
همچنین جهت به نتیجه رسیدن اهداف، توصیه می شود از به همراه داشتن نوت بوک، پلیر، رادیو و از این قبیل ابزار‌ها خوداری شود.

زمان و محل حرکت:
یکم مردادماه
محل قرار تهران

تهران. ساعت 15-15:30
بزرگراه بسیج. روبروی اتوبان شهید محلاتی.نیروی مقاوت بسیج (نرسیده به قصر فیروزه)
راهنما: محل قرمز(محل قرار)/سبز(محلاتی)/آبی(بسیج)
شماره تماس هماهنگی 09124715626
سمنان. ساعت  19-19:30
خوابگاه برادران دانشگاه سمنان(فرهیختگان)
شماره تماس هماهنگی 09193326156
در صورتیکه برای اعلام محل سوار شدن با شما تماس گرفته نشده در اسرع وقت با یکی از دو شماره بالا تماس بگیرید.



نویسنده : مهاجر » ساعت 11:52 صبح روز دوشنبه 88 تیر 29


وضعیت مالی پروژه های مسافرت جهادی امسال مناسب نیست. و اگر بخواهیم بهتر بگویم خیلی بد است.
این تذکر را بدهم که هزینه پروژه هایی که در مسافرت انجام می شود بر عهده گروه جهادی است. یعنی هزینه مصالحی که برای ساخت پروژه ها پرداخت می شود باید گروه از کمک‏های مردمی تأمین کند.
امسال پروژه ها در سه زمینه اشتغال زایی، عام المنفعه و فرهنگی، شخصی انتخاب شده است.

اشتغال زایی
ساخت یک کارگاه قالی بافی/ سلم آباد
تکمیل کارگاه قالی بافی/ کسراب
عالم المنفعه و فرهنگی
مسجد/ چاهخو
مسجد/ بهامرز
خانه عالم/ گزدز
شخصی
منزل مسکونی مددجویی/ چاهخو
منزل مسکونی مددجویی/ سلم آباد
که در مجموع به 80م نیاز است. با توجه به استعداد نفرات گروه همه پروژه ها قابل انجام نیست و در بازه زمانی مسافرت به اتمام نمی رسد و بخشی هزینه ها را کمیته امداد(برای کارگاه قالی بافی و منزل مسکونی) تأمین می کند، تأمین حدود 15 م برای برگزاری مسافرت کافی است.
از همه کسانی که این مطلب را خوانده اند تقاضا می شود هر کمکی(هر چند از لحاظ مالی کم مقدار) در تأمین هزینه این پروژه ها می توانند انجام دهند.
کمک های خود را در اسرع وقت به حساب گروه واریز نمائید.
به دوستان و آشنایان خود اطلاع دهید.

شماره حساب کمک به مسافرت:
(10631578/64) حساب جام نزد بانک ملت شعبه حدیث-فاز 3 اکباتان به نام مؤسسه سفیر مهاجر
شماره تماس جهت کسب اطلاعات بیشتر:09124715626



نویسنده : مهاجر » ساعت 7:32 عصر روز چهارشنبه 88 تیر 24



ثبت نام شروع شد















 

 

 

 ثبت نام پنجمین مسافرت جهادی
خراسان جنوبی/سربیشه/نیمه اول مردادماه
یکم تا بیستم اردی‏بهشت
ویژه برادران
جهت ثبت نام به دفاتر بسیج دانشجویی مراجعه کنید.



نویسنده : مهاجر » ساعت 9:59 صبح روز دوشنبه 88 اردیبهشت 7


 خدمت همه ی علاقمندان به اردوی جهادی که لطف دارند و دائما می پرسند: « چه خبر از جهادی؟» باید عرض کنم که فعالیت های گروه جهادی دانشگاه سمنان با جدیت در حال پیگیری است. البته کمی اهمال در گزارش فعالیت ها صورت گرفته که این کم کاری از سوی بنده(به عنوان مسئول مسافرت) بوده و از این جهت از دوستان پوزش می طلبم. 

اجمالا به اطلاع می رسانم که تا به امروز سه سفر پیش قراولی برای شناسایی منطقه ( محل برگزاری اردوی 88) انجام گرفته است و ان شاءالله پنجمین اردوی گروه، تابستان امسال در استان خراسان جنوبی ، منطقه سربیشه برگزار خواهد شد.

 اگر عمری بود گزارش مفصل این سفر ها و شرح مشخصات منطقه را به اطلاع خواهیم رساند. 



نویسنده : مسئول مسافرت » ساعت 4:54 عصر روز دوشنبه 88 فروردین 17

<      1   2