در اين ساعات اول صبح مولاي من!آنچنان دلتنگ توام که گويي چشم انتظار من ايستاده اي در همين نزديکيها که بيايم.آقاي من!ساعتي بيشتر از طلوع خورشيد نگذشته ولي هر لحظه بغض من سنگين تر ميشود.دوست دارم تنها از تو بگويم وتنها از تو بشنوم از تو بنويسم واز تو بکشم....
نميدانم چرا اين جمعه سرد است...