مهاجر مثل شقايق زندگي كن ، كوتاه اما زيبا / مثل پرستو كوچ كن ، فصلي اما هدفمند / مثل پروانه بمير ، درد ناك اما عاشقانه / موسم كوچ زماني است كه دگر تاب ماندن نداشته باشي ، زماني از جاي برمي خيزي كه محيط حياتت به قدري تو را در تنگنا قرار ميدهد كه تنفس در آن فضا برايت دشوار باشد . هنگامي كه از سكون به تحرك ميرسي ، توقف تو را به نيستي ميكشاند و حركت به حيات سوق ميدهدت . شايد پرستو بارزترين مصداق براي هجرت باشد كه با تغييرات جوي آشيان و سرزمينش را رها نموده و گام در هوايي تازه ميگذارد . انسان نيز حيواني است ناطق كه در امور غريزي با حيوان اشتراكاتي دارد . تنها موهبتي كه او را از ساير جانداران مجزا ساخته و ماسواي حيوانات قرار ميدهد ، قوه ي تعقل اوست . انسان اين توان را دارد كه غرايزش را در سيطره ي تصميم گيري هايش قرار دهد و اين قوا عامل دو دستگي نوع بشر است . برخي پست تر از تمام مخلوقات و جمعي برتر از بشر و ملك . هجرت و كوچيدن بخشي از غرايز آدمي و فصلي از حيات اوست . در عالم خارج از وجود آدمي براي هر نيازي پاسخ گويي تعبيه شده است . اگر آدمي به اين فصل از زندگي خود پاسخي مناسب را اعطا نمايد ، گامي بلند را در مسير تكامل برداشته است و اگر بي تفاوت از آن بگذرد ، اين سكون او را از رشد باز ميدارد و او در زمره ي اهل غفلت در مي آيد . چرا كه « قد تبين الرشد من الغي » ليكن هجرتي سودمند است كه هدفمند باشد . زيرا هدف است كه آدمي را ميسازد . مقصود از هجرت ، دور شدن و فاصله گرفتن از سيئات و ترك محرمات است . آدمي هجرت ميكند كه در مكاني پاك و سالم سكني گزيند . كوچ ميكند تا شيوه ي زيستن را بياموزد ، تا ايستادگي در برابر شدايد را تمرين نمايد . تا زماني كه بازگشت ، مهاجرانه زندگي نمايد . هجرت محدود به مرزهاي زمان و مكان نيست ، هجرت در سرشت آدمي به وديعه نهاده شده ، در تمامي ازمنه و امكنه و با هر عقيده و تفكري . تنها آناني كه معناي آن را دريابند و با وجودشان آن را لمس نمايند ، مهاجر راستين اند .