سفارش تبلیغ
صبا ویژن


مهاجر -


درباره مهاجر
مهاجر -
مدیر وبلاگ : مهاجر[197]
نویسندگان وبلاگ :
مسئول مسافرت[71]
معاون فرهنگی[2]
معاون علمی[2]
معاون اداری-مالی[2]
وحید نصیری کیا[13]
احسان آقارضایی[-2]
سعید توکلی[2]
محمد علی بیگی[0]
میهمان[6]

آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
اطلاع رسانی
جهادی 87
جهادی 88
درباره جهادی
فعالیت‏ها در جهادی
خاطرات جهادی
فقر و محرومیت
مطالب طنز
فرکانس محرمانه
وقایع
شورای هماهنگی
مؤمن جهادی
خواهران جهادی
بسیج سازندگی
فرهنگی داخلی


.::رفیق قافله::.
شورای هماهنگی گروه های جهادی
تأملاتی در باب جهادی
بنیاد فرهنگی والی
مؤسسه جهادی
بسیج سازندگی
یاوران جهادگر
جواد الائمه
مهرباران
رضوان
رازدل
آفتاب طلایی(نیک شهر)

.::همرهان::.
آنتن [35]
کتاب های سید مرتضی [177]
فلسفه و حکمت [149]
باشگاه اندیشه [137]
صالحین شیعه [62]
ماهنامه حیات [146]
ماهنامه حضور [295]
ماهنامه راه [134]
سبکبالان [102]
مجاهد [390]
ساجد [133]
نائب [355]
[آرشیو(12)]

شماره دوم نشریه هجر.آبان 88.نسخهpdf آوای مهاجر


اشتراک فصلنامه مهاجر
 
لوگوی وبلاگ
مهاجر -

کلیه حقوق این وب‏گاه متعلق به گروه جهادی مهاجر است
Mohajer.basij@gmail.com
 RSS 

یه روز دوتا فرشته داشتن می رفتن، همدیگر می‏بینن؛
فرشته اولی: سلام! خوبی؟ چطوری؟
فرشته دومی: سلام! من خوبم، تو چطوری؟

- منم خوبم. داری کجا می ری؟
- یه کافره هست، تور انداخته ماهی بگیره، ماهیا نمی رن تو تورش! می رم چنتا ماهی بندازم تو تورش پاشه بره به کارش برسه! تو کجا می‏ری؟

-یه مسلمونه هست، سه روزه، روزه گرفت! هیچی نداره بخوره! یه لیوان شیر داره منتظره اذون بدن روزشو باز کنه! دارم میرم ازش لیوان شیرشو بگیرم!
-پس برو! خدافظ!
- خدافظ!
***
برای پیگیری کارهای هماهنگی اردو رفته بودیم دهلران (مرکز شهرستان)-من و حسین!
عصر رسیدیم! رفتیم کمیته امداد وسایلمون گذاشتیم؛ یه ذره استراحت کردیم. تا ساعت 5 شد. گفتیم بریم داخل شهر یه دوری بزنیم! ماشین سوار شدیم رفتیم مرکز شهر. همیشه -بر خلاف بازار تهران- گشتن تو بازارهایی که هنوز مدرن نشدن دوست داشتم. یاد بازار کاشان خودمون افتادم. گر چه ظاهرش خیلی فرق داشت ولی حال و هوای همون جا رو داشت. بگذریم.
رفتیم یه بستی فروشی و نفری دوتا بستنی فالوده خوردیم. آقا عجیب بستنی فروشی تو دهلران جواب می‏ده! تازه هنوز دمای هوا به 50-60 درجه نرسیده-ما رو بگو می خوایم کجا اردو برگزار کنیم! 
نزدیک اذون مغرب رفتیم مسجد صاحب الزمان-مسجد جامع شهر-! تا حالا اون همه کولر گازی یه جا با هم ندیده بودم!
بعد نماز پیدا شروع کردیم به پیاده رفتن به سمت کمیته!
در همین حال بودیم که...
خدایا!
مثل جریان سیل که یه دفعه وارد شهر می شه-دیدید دیگه!- گرد و خاک و طوفان و ...
-در عرض 3 شماره- کل شهر شد گرد و خاک. کل لباسمون و گوشمون و ... شد خاک.
گفتیم حتماً از این گرد و خاک های محلیه که از عراق می یاد. در حالت تعجب بودیم که آسمان هم به قصد همراهی! شروع به رعد و برق کرد.
یا علی یا علی!
همین که ما سرعتمون تندتر می کردیم. بارون هم تند تر می شد-قطره در حد کاسه!
هیچی! خاک به اضافه آب می شود گل! گِل به علاوه لباس می شود لباس گِلی! 
یه ربی طول کشید تا رسیدیم! تا کفشمون رو درآوردیم رفتیم تو نمازخونه، آخرین رعد و برق بود که زد و یاعلی!
آسمان نیلی و مهتاب و آرامش و صدای قورباغه ...!!
‏فلذا او یک فرشته بود...
فرداش بعد از تمون شدن کار و ناهار حرکت کردیم به سمت زرین‏آباد-جاده که شرحش در سفر قبل بگذشت!
ساعت 5 عصر رسیدیم زرین آباد! علی و محمدرضا هم ظهر اومده بودن!
تو نمازخونه کمیته امداد صحبت کردیم... ساعت 7 بود... 
همون فرشته !!!
در عرض 3 ثانیه - مثل



نویسنده : مهاجر » ساعت 9:0 عصر روز جمعه 98 تیر 28


دیدار جمعی از جهادگران با خانواده شهدا

Item Thumbnail
فاتحه خوان است خلق سوی سرایش که هست
خـاک شهیـدان عشــق کهـگل دیــوار تـو

سازندگی-گروه مسجد چاخو-کار در ارتفاع بالا

Item Thumbnail
در میان ما و تو حایل نباشد بحر و کوه
رهروان را کی بود اندیشه از بالا و پست

فرهنگی-روستا چاخو-عکس یادگاری با بچه‌های روستا

Item Thumbnail

 

سازندگی-گروه کارگاه قالی بافی

Item Thumbnail
شوق روزی که به گرد تو مرا می گرداند
آسمـان صـورت دیـوار گرانـجانی بـود

سازندگی- عکس تکی - با فرغون(1)

Item Thumbnail
: عجب غلطی کردیم اومدیم جهادی! حالا چه جور ببرمش؟!

سازندگی- عکس تکی -بیل و ملات(1)

Item Thumbnail
گفت داوود با خدای به راز
کی مبرا ز افتقار و نیاز
چیست حکمت در آفرینش ملات؟

سازندگی-عکس تکی-با فرغون(2)

Item Thumbnail
یا رب در خلق تکیه گاهم نکنی
محتاج بیل و ملاتم نکنی

سازندگی-عکس تکی-با فرغون(3)

Item Thumbnail
غفلت من از شتاب زندگی خواهد فزود
بیشتر در گوشه محراب خوابم می برد

سازندگی-شرایط سخت!

Item Thumbnail

 

سازندگی-دیوار فاصله

Item Thumbnail
دیوار و درت در دل من خانه گرفتند
هرچند که در دل در و دیوار نگنجد

سازندگی-ملات در انتظار

Item Thumbnail
به هر کجا نظر می‌کنم ز غایت شوق
خیال روی ملات ایستاده در نظر است

میان مسافرت-عکس جمعی- سر به سر!

Item Thumbnail
تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد
هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست

فرهنگی-مسابقه نقاشی-موضوع: بهشت

Item Thumbnail
دوزخ شرری ز آتش سینه ماست
جنت اثری زین دل گنجینه ماست

فرهنگی-دیوار نویسی-لپ‌تاب+ویدئو پروژکشن+خطاط=جز برای خدا کاری نکن!

Item Thumbnail
کف نیاز به درگاه بی نیاز برآر
که کردار مرد خدا جز خدای خوانی نیست

عکس آخر-غروب خورشید جهادی پنجم

Item Thumbnail

خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش می طلبی ترک خواب کن

جهادی طلوعی است که غروب ندارد!
جهادی ششم در راه است!
آماده‌ای برادر؟!



نویسنده : مهاجر » ساعت 11:0 عصر روز شنبه 88 بهمن 10


عکس یادگاری...
به شهر بازگشتیم. جهادی پنجم هم تمام شد. با همه سختی ها و خوشی هایش، با همه تلخی ها و شیرینی هایش، با جهادی آمدگانش و ماندگانش، با جهادی روندگانش و جهادگرانش و همه چیزهای دیگرش. همه آنچه جهادی ها دارند و جهادی پنجم داشت و همه آنچه جهادی پنجم داشت و دیگر جهادی ها ندارند.
ساکنان شهرها به شلوغی شهرها عادت می کنند. ساکنان ساحل دیگر صدای دریا را نمی شنوند. ما جهادی می رویم تا به بسیاری از چیزها عادت نکنیم. خدا کند نیاید آن روزی که به جهادی عادت کرده باشیم.



نویسنده : مهاجر » ساعت 11:57 صبح روز شنبه 88 مرداد 17

   1   2   3   4   5   >>   >